🔶 روزى حضرت امير المؤمنين عليه السّلام راه میرفتند و مرد {یهودی} خيبرى با آنجناب بود ؛ رسيدند به وادى اى كه آن را سيل فرا گرفته و مانع از عبور بود. مرد خيبرى لباس خود را جمع نمود، از روی آب روانه شد و از وادى گذشت بدون آنكه در آب غوطه ور شود . و چون به طرف وادى رسيد، و حضرت را نمى‌شناخت گفت: اى رفيق هرگاه آنچه را كه من مى‌دانم تو مى‌دانستى هر آينه مثل من از اين آب مى‌گذشتى. حضرت امیرالمؤمنین فرمودند : جاى خود باش، نظر كن، پس حضرت اشاره فرمودند به آب؛ تمام آب مثل سنگ شد و حضرت از روى آب گذشتند. چون شخص خيبرى اين مطلب را ملاحظه نمود ه ردو دست را بر قدم خود زد و بسيار تعجب نمود و عرض كرد: اى جوان چه گفتى كه اين آب را سنگ نمودى‌؟ حضرت فرمودند تو چه گفتى از روى آب گذشتى‌؟ عرض كرد من خدا را با اسم اعظم او خواندم. فرمود كدام است آن اسم اعظم‌؟ عرض كرد سؤال كردم از خدا به اسم وصىّ‌ پيغمبر آخر الزمان محمد صلّى اللّه عليه و آله. حضرت فرمودند منم وصىّ‌ محمد صلّى اللّه عليه و آله. پس خيبرى گفت راست مى‌گويى و بر حقى. پس اسلام قبول كرد. [ @majnoonozahra110 ]🕊