💠برشی از کتاب تولد در لس آنجلس: 🔹با تاکسی خودم را به مرکز شهر رساندم چشمهایم مثل آدمی گرسنه به دنبال رد یا نشانه ای از آن کارناوال می گشت که من را تا آنجا کشانده بود. 🔹راننده تاکسی فرودگاه می گفت:«تا یکی دو ساعت دیگر که آفتاب غروب می کند و هوا کمی خنک تر می شود،کارناوال راه می افتد.» ....... 🔹فکر کردم این هفته ،چه هفته لذت بخشی است!یک هفته طلایی. 🌸امیدوارم از خوندن این کتاب لذت ببرید. عضو شوید.👇 https://eitaa.com/joinchat/275710006C82afc340ad ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••