شبی که از کاشان به تهران برمیگشتیم ما نمازمون خوندیم راه افتادیم اما حسنا سرگرم بازی بود نمازشو نخونده بود گفت یه جا وایستیم من نماز بخونم ما هم نه نیاوردیم که بریم خونه بخون و... رفتیم توی یه کوچه باباش براش زیر انداز انداخت کنار ماشین نمازشو خوند خیلی خوشحالم که دخترم با ایمانه😍 🧕🏻 @mano_maman 🌿🥘🌸