⭕ تجربه یک روز زیستن با بچه های مدرسه یکی از مسئولین نظام! ⬅️ در حاشیه صحبتهای اخیر جناب وزیر! 🔹تابستان سال گذشته بود. شب هیات داشتیم. دانشگاه تهران. خسته و داغون رسیدم خوابگاه. یکی از رفقا زنگ زد. از بچه های فارغ التحصیل مدرسه بود.گفت پس فردا وقتت خالی هست؟ گفتم آره چطور مگه؟گفت بچه های مدرسه پایه هفتم و هشتم، یه اردوی سیاسی دارند بیا یکی از کلاساشون رو تو تدریس کن! تعجب کردم! اردوی سیاسی! پایه هفتم و هشتم! چه خفن! خب حالا چی باید درس بدم؟گفت بررسی عملکرد دولت های بعد از انقلاب. برام جالب بود. همیشه جز منتقدین مدارس خصوصی و همین مدرسه خاص و همین صاحب مدرسه بودم، گفتم برم یه بار از نزدیک فضاشون رو ببینم. بالاخره اینم یه تجربه متفاوت بود که به تحلیل ها و قضاوت های فکری ام کمک می کرد. البته فقط کلاس من نبود. در هفت هشتا موضوع سیاسی به انتخاب بچه ها، کلاس هایی برنامه ریزی شده بود با حضور اساتید گوناگون در یک اردوی یک روزه. 🔹صبح خسته از هیات دیشب رفتم مدرسه. نشستیم در اتاق اساتید پذیرایی شدیم. از کنجکاوی مدرسه رو برانداز کردم. مدرسه کوچک ولی با امکانات بالا و چنددهه میلیون شهریه.قبل از اینکه سوار اتوبوس بشیم، پسر معروف مدیر مدرسه رو دیدم. سلام علیک کردیم. دوستان معرفی کردن، گفت شما که از اون عدالتخوارا نیستید! خندیدم و گفتم اگر هم باشیم از اون خوش خیماش هستیم و خندید. حرکت کردیم. رسیدیم به اردوگاه. بالای بالای تهران. لاکچری لاکچری. از مجموعه های تفریحی باقی مانده دوران پهلوی. میگن مال فرح بوده! وقتی وارد شدیم متوجه شدم این مکان متعلق به یکی از نهادهای نظامیه. 🔸بچه هارو به گروه های پنج شش نفره تقسم کردن به همراه یک استاد. هر گروه باید می رفت در آلاچیق خودش. ماام رفتیم. بحث رو شروع کردیم. واو به واو حرف هامو مینوشتن. سوالات عجیب و عمیق سیاسی می پرسیدن. سوالاتی که امثال منی تازه برخی از اون هارو در دوران دانشگاه پرسیدیم. از ماجرای عزل منتظری و استعفای مهدی بازرگان تا ماجرای جریان انحرافی مشایی و برجام! یکی از بچه ها کلی مستند سیاسی دیده بود؛مستند قائم مقام، ارثیه پدری،خارج از دید و بعد از خمینی و... عجیب بود.چهار زنگ یکساعته داشتیم. در آخر کلاس باید بچه ها یک بوم طراحی شده رو پُر میکردن و در آخر همه گروه ها آنچه فهمیدند رو ارائه داده و به گروه اول جایزه میدادند. بچه های کلاس من،اکثرا باباهاشون جز مدیران ميانی کشور بودند. 🔸تو کلاس بهشون گفتم دوست دارید چیکاره بشید؟ زمان ما چه می‌گفتیم؟ دکتر و خلبان و مهندس. یکی از بچه ها گفت مشکل امروز کشور در حوزه قانون گذاریه. نماینده مجلس. دیگری گرفت مشکل خودرو مهمه. خودرو ساز. بگذریم. باشون که رفیق شدم ازشون پرسیدم از بچه های مسئولین کدوماشون تو مدرسه تون هستند؟ گفتن نوه فلانی،نوه بهمانی، پسر x و... سرم داشت سوت می‌کشید! یاعلی! گفتم کدومشون بهتره و بچه خوبیه؟ همه گفتن فقط نوه فلانی!گفتن خیلی بااخلاقه و باهوشه.از نوه مدیر مدرسه بلا استثنا می نالیدن. اسم محافظ نوه یکی از مقامات هم که همراه ما در اردو بود را گفتن،بش میگفتن عمو. خلاصه تو کلاس یه قدری ام اذیتشون کردم. بشون گفتم من خودم بچه اهوازم. نبینید اینجا اینقدر امکانات دارید،کلی براشون روضه محرومیت مدارس و... رو خوندم،گفتم بچه ها بیاید به هم قول بدیم که اگر فردا مدیر و مسئول شدیم هوای این محرومین و بچه هایی که مدرسه خوب ندارند رو داشته باشم(مسئول شدن دوستان رو مفروض گرفته بودم). از شرمندگی داشتن آب می‌شدن، بغض کرده بودن.سرها پایین. همشون بلند گفتن استاد ما قول میدیم بزرگ شدیم به فکرشون باشیم. 🔹با یکی شون که برادر ادوار ما در بسیج دانشگاه تهران بود بیشتر رفیق شدم. موقع ناهار گفتم بیا بشین کنارم آدم معروفارو نشونم بده. جوجه کباب بود ناهار.گفت استاد اینو می بینی؟ این نوه فلانیه،اون محافظه،این پسر بهمانیه و... بعد ناهار و نماز،تنها استادی بودم که ایستادم و رفتم باشون فوتبال و والیبال بازی کردم. خیلی حال کردن. من رفتم تو تیم نوه یکی از مقامات. یه تکل خوب هم نثار پسر یکی از وزرا کردم. خیلی حال داد بمون. بچه ها کلی کیف کردن.بازی تموم شد.میان وعده هارو فراموش کردم بگم،آبهویج و بستنی، شیرموز طبیعی و... موقع ارائه ها رسید. گروه ما اول شد. خیلی خوب نکاتی رو که بشون یاد داده بودم گفتن. فتنه 18 تیر رو چقدر خوب تعریف کردن:)) بچه ها شاد شاد. بغلم کردن. یکی شون که خیلی مخ بود و کلی کتاب و مستند دیده بود،موقع رفتنم بغض کرد و گفت استاد اگر میشه برای همیشه معلم بشید،شما برای همه سوال هام جواب داشتید! 🔸یکجا حواسم نبود بشون گفتم بچه ها این شماره منه کارم داشتید زنگم بزنید،یکدفعه همه با جدیت تمام گفتن استاد گوشی برای ما تا فلان سن ممنوعه و شرمنده ایم! گفتم ایول بابا! خلاصه روز عجیبی بود برام. پاکت خوبی ام دادن خداییش. @marghoomat