خیالم راحت شد سر به بدن داشت
آرزویش بود مثلِ اربابش بی سر شهید شود
پیشانی اش مثل یخ بود:
به به! زینتِ ارباب شدی!
خرجِ ارباب شدی! نوش جونت! حقت بود!
اول از همه ابروهایش را مرتب کردم
دوست داشت خوشش میآمد
وقتی ابروهایش را نوازش میکردم خوابش میبرد...
#همسرشهیدمحمدحسینمحمدخانی🕊🌹