قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🌷🌷🌷 🌷🌷 🌷 📚کتاب زندگی به سبک شهدا📚 🕊خاطره شهیده مریم فرهانیان🕊 آمد پیشم و مرخصی خواست تا برود امید
🌷🌷🌷 🌷🌷 🌷 🕊قسمت ۲ خاطره شهیده مریم فرهانیان🕊 به سختی راه می رفت و پایش می لنگید . اول فکر کردم تصادف کرده ، اما این طور نبود . هرچه ازش پرسیدم فایده نداشت. مجبور شدم از در تحکیم وارد شوم. گفتم «باید به عنوان یه مسئول به من گزارش بدی چه اتفاقی افتاده ؟» بالاخره راهم جواب داد و به حرف آمد؛اما قسم داد به کسی چیزی نگویم و من هم تا امروز روی قسمم مانده بودم. گفت «وقتی رسیدم بتول خواهرم رو برداشتم و رفتم سمت لوله های نفت جاده ارومیه تا روشون راه برم.» با شنیدن حرفش مغزم متلاشی شد. لوله های نفت داغ شده توی گرمای ۵۰درجه جنوب جلوی چشمم نقش بست . وحشت کردم. لوله ها آن قدر داغ می شد که حتی اگر از کنارشان رد می شدی صورتت را هُرم آتشش می سوخت. پرسیدم «برای چی راه بری؟!» گفت:«حقیقتش،مدتی بود خودم رو از خدا دور می دیدم. قبل از این شلوغ پلوغی ها همیشه فکر جهنم بودم. اما کار رسیدگی به مجروح ها و کار های دیگه داشت از اصل مطلب که خدا باشه دورم می کرد. وقتی روی لوله ها راه می رفتم بندبند بدنم رو حس می کردم که داشت می سوخت، ولی با خودم می گفتم باید این کار رو بکنی تا دیگه جهنم از یادت نره و از خدا غافل نشی.» 📚ادامه دارد... 🌷 🌷🌷 🌷🌷🌷