✍️بال آبی 🌞نور خورشید از لابه‌لای پرده روی گل‌های قالی افتاده بود. مهتاب لباس صورتی بلند با آستین‌های پرچین را پوشید. جلو آینه چرخی زد. پایین دامنش به رقص در آمد. صدای مادر را شنید: «برس رو بیار تا موهاتو شونه کنم.» ☘️مهتاب با خوشحالی آمد. مادر موهای قهوه‌ای‌رنگ بلند و صاف دخترش را شانه زد. با تل آبی‌رنگ چتری روی صورتش را جمع کرد. موهایش را بافته با کش مو بست. روسری آبی آسمانی را روی سرمهتاب ‌انداخت. گوشه روسری را مرتب کرد به شکل لبنانی گیره زد: «مثه فرشته‌ها شدی!» ✨_ مثه فرشته‌ها؟ ⚡️_ بال‌ فرشته که سفیده. 🌸_بال بعضی از فرشته ها رنگیه، مثه رنگ روسری دخترا. 🍃مهتاب لبانش به خنده باز شد. مادر چادر مشکی‌اش را سر کرد. مهتاب کیف صورتی‌اش را روی شانه انداخت. مادر در خانه را بست. راهی خانه مادربزرگ شدند. 🌾چند ساعت بعد مادر، مهتاب را صدا زد که آماده شو برویم. مهتاب به مادرش گفت: «میشه روسری سر نکنم.» 💠مادر آرام شروع به خواندن کرد : «مادر بزرگ می‌گفت --- بر دختر مسلمان پوشیدگی واجب است --- از چشم نامحرمان می‌گفت چون جواهر --- با ارزش و گران است از دستبرد دزدان --- پوشیده و نهان است من هم کلام او را --- با جان و دل شنیدم یک روسری زیبا --- روی سرم کشیدم تابنده و درخشان --- مانند آفتابم مانند یک جواهر --- در پوشش حجابم» 🌺مادربزرگ لبخندزنان درحالی‌که کادویی دستش بود رو به مهتاب گفت: «این هم هدیه دختر قشنگم.» 🌿_ آخ جون، مامان بزرگ ممنون. 🎋مهتاب از خوشحالی سریع کادو را باز کرد. یک کیف دخترانه آبی فیروزه‌ای با یک گیره روسری نقره‌ای رنگ بود. مهتاب صورت مادر بزرگش را بوسید و پرسید: «هدیه به چه مناسبتیه؟» 🔘_ بعد از جشن تکلیفت، خونمون با روسری اومدی. 🌺مهتاب صورتش گل انداخت. روسری‌اش را از کیف درآورد. مادر مهتاب در دلش مادر بزرگ را تحسین کرد و با خود اندیشید. خانواده تنها والدین و فرزندان نیستند. بلکه سر زدن به بزرگ‌تر فرصتی برای ابراز عشق و شادی است. آن‌ها غیر مستقیم روی نوه‌هایشان اثر مثبت دارند. صدای مهتاب، مادر را به خود آورد : « مامان گیره‌ی مادر بزرگ رو به روسری ام بزن.» 🆔 @tanha_rahe_narafte