✍فردا 🧕فرزانه خسته بود. خسته از خودش، از تلاش‌های بی‌اثرش برای اصلاح رابطه‌اش با همسر، از اینکه بارها خواسته بود و نشده بود. از اینکه هربار دلش می‌شکست و اشک💦 پهنای صورتش را می‌گرفت اما تو گویی کاری از دستش بر نمی‌آمد. هربار خیز بلندی برمی‌داشت، بدتر به‌زمین می‌خورد. 💨نسیم خنک بهاری، روی صورتش می‌نشست، ستاره‌ها در آسمان🌃 چشمک می‌زدند. خبری از سلمان نبود. تلفنش را برداشت و با مشاوری که به تازگی تعریفش را زیاد شنیده بود، تماس گرفت. 💡مشاور برایش از تغییراتی گفت که باید در برخوردش با همسرش انجام می‌داد. از حرف‌های نگفته‌ای که باید می‌گفت، از آغوشی💞 که باید به همسرش باز می‌کرد و لحن و کلماتی که در گفتگو با همسرش باید استفاده می‌کرد. 📱تصمیم گرفت از پیامک💌 شروع کند، پیام عاشقانه‌ای برای همسرش بفرستد، نیازش را واضح به او بگوید و از او درخواست کند مشکلش رابرطرف کند و فرصت بدهد تا مشکلش را برطرف کند! 🌓امشب همسرش به خانه نمی‌آمد. پیام را فرستاد. دستانش را پشت سر قلاب کرد. چشمانش را بست و به فردا☀️فکر کرد. 🆔 @masare_ir