همراه نزدیک
داخل صحن چرخ میزدم تا با کسی دیگر از آشنایان خانم سبکخیز صحبت کنم. پیکر ایشان را میبردند به سمت خروجی صحن کوثر، دنبال جمعیت رفتم.حاجِ خانمی را همراه با دختری دیدم. از سرخی چشمانشان مشخص بود، که به خانواده برونسی خیلی نزدیک هستند. ابتدا حاج خانم گفت که حرف زیادی برای گفتن ندارد و همسرش بهتر میتواند درباره شهید بگوید. اما وقتی توضیح دادم که میخواهم از از خود خانم سبک خیز بگویند با تردید قبول کرد.
حاج آقایِشان سردار معروفی بودند و هم رزم شهید برونسی.دوستانِ قدیمی و نزدیک که از قبل انقلاب با همدیگر آشنا بودند.
خواستم از نحوه زندگی همسر شهید تعریف کنند. در اولین جمله اشاره به ساده زیستی این خانواده کردند و توضیح دادند: «وقتی سپاه براشون فرش فرستاد قبول نکردن»
حتی زمانیکه ماشین لباسشویی سهمیه خانوادههای پاسداران را به خانه آنها برده بودند شهید برونسی گفته اند:«تا وقتی من زنده هستم استفاده نکنید».
حاج خانم میگفت با اینکه خانم سبکخیز هشت فرزند داشتهاند بازهم همه سختیهای زندگی را به جان میخریدهاند و با همسرشان همراه بودهاند.
اشاره کردند به ایستادگی شهید و اینکه خودشان با وجود مجروحیت جبهه را رها نمیکردند.حاج خانم میگفت:« شوهرم پاش قطع شده بود اما شهید برونسی معتقد بود با همون وضعیت هم میشه رفت و شوهرم هم همین کار رو کرد.»
حاج خانم در برنامههای مختلف این خانواده همراه بودند، از عروسی دخترها و پسرها گرفته تا روضهها و غمها.
و حالا با چشمهای تر آمده بود تا دوست نزدیکش را برای رفتن به دنیای ابدی بدرقه کند.
حاشیه نگاری مائده اصغری از مراسم همسر شهید برونسی
4 بهمن 1403
💠
@mashhadname
🔸روایت بچه محل های امام رضا علیهالسلام
🔹شما هم راوی باشید🌱 ارسال روایت از طریق:
💬
@mah_rafiei