۳ عروسم میگفت تو بذاری اونا زندگی میکنن بعد طلاق شرایط سخت میشه برای دخترت اما اهمیت نمیدادم میخواستم دخترم کنارم باشه بالاخره بعد از ده سال تلاش ی روز دخترم زنگ زد و گفت به حرفهات فکر کردم مامان تو راست میگی این بدرد نمیخوره و من طلاق میخوام الان که داداشم خونه ش رو تکمیل کرده من میام پرسیدم چی شده که گفت شوهرم با طناز دختر عموم حرف زده و ازش خواسته ایرادهای منو برطرف کنه طنازم اومده بهم گفته عروسم گفت طناز تازه طلاق گرفته میخواد اتیش بندازه وسط زندگیت و جداتون کنه اما ما گفتیم تو نمیفمی و طلاق دخترم رو گرفتیم چندباری دامادم اومد دنبالش که یهو دیگه نیومد و بعد ها فهمیدیم که کار طناز بوده نمیذاشته بیاد دنبال دخترم و گفته از این طلاق و طلاق کشی ی بار خودتو ازاد کن بذار بره و همینم شد بعد از چندماهم خودش شد زن داماد سابقم عارف،