۱ سلام من ژیلا هستم خانمی ۳۰ ساله که شوهرمو سه سال پیش تو تصادف از دست دادم‌ . دخترم یکتا اون موقع ۴ سال داشت و از اون زمان خودم برای برای مخارجمون کار می کنم . مدارس داشتن باز می‌شدن و مثل هر سال خیابون ها شلوغ و مردم در حال خرید برای بچه هاشون بود یکتا امسال کلاس اول می شد و اولین سال دبستان‌ش بود. باید براش کوله و لباس و لوازم تحریر می‌خریدم ولی مخارج خونه و کرایه اونقد زیاد بود که توان مالی نداشتم. جلوی آینه رفتم و لباسامو که مرتب کردم خواستم از خونه بیرون برم. با خودم فکر کردم که به خانم نصرتی بگم شاید حقوقمو کمی زودتر بده که بتونم برای یکتا خرید کنم. ذهنم بدجوری مشغول بود . با صدای یکتا به خودم اومدم: _مامان امروز عصری می‌ریم خرید دیگه. همونطور که شالم رو می‌انداختم به سمتش چرخیدم و ابرویی بالا دادم_ خرید چی مامان؟ _ خرید برای مدرسه دیگه. ادامه دارد. کپی حرام.