5 فرشته دوماهش نشده بود که یاسر تصادف کرد و فوت شد. وقتی که بهم زنگ‌ زدن و خبر دادن به محض شنیدن چشمام سیاهی رفتن و از هوش رفتم . وقتی که به هوش اومدم مامانم بالای سرم بود و با گریه داشت بالای سرم دعا می‌خوند. اولش چیزی یادم نمی‌اومد اما کمی که فکر کردم با یادآوری اینکه چی شنیدم سریع از جام پاشدم و رو به مامان گفتم _ مامان یاسر کجاست؟ مامان‌که لباس سیاه هم پوشیده بود زد زیر گریه . باورم نمی‌شد شوهرم ...مرد زندگیم...پدر بچه م رو از دست دادم. من خیلی عاشق یاسر بودم و بدون یاسر نمی‌تونستم که به این زندگی ادامه بدم! شروع کردم با صدای بلند گریه کردن_ مامان حرف بزن یاسر کجاست؟ مامان با گریه گفت_ دخترم یاسر رو از دست دادیم خدا بهت صبر بده! با گریه گفتم _ نه مامان دروغه! یاسر نمرده! مامان سعی می‌کرد که آرومم کنه! ادامه دارد. کپی حرام.