نگاهت به افقِ نداشته ات خیره باشد! لبانت به جرعه آبی تر! و سرت پُر از گرماگرم دَنی ترین دنیا! هوایِ جنگ زیر صدای خرخرهی گلویت، مبارزه با هوایِ نفس باشد! سرکش مثل آن بالایی کاف و سرازیر مثل راء! نه مثل رود! هرکه اجمال بود، تو تفصیل باش! همه مقبوض الید و تو باسط الیدین بالرحمه! همه انسان تو ولی حیوان ناطق! همه پُر از حرف اما تو ساکت! من اما فارغ از این اما و اگر هایم! و کماکان عاشق مضاف و مضاف الیه ها!
طعنه های بی گدار، هدیه به ذهن مغشوش بیمار است! بخود از شعشعهی پرتوی ذات باش و من درگیر زلف یار! اسلحه را پُر کن برادر، اما پُر از سکوت! ( یادم هست اینجایِ متن قرار بود بجای تیر، گل شلیک شود اما حق اسلحه من باروت بود باروتی پر از سکوت). قلمت را قلم کن، بالت را از پرواز ها ممنوع کن و عِلمت را لابلایِ گورستان کتابخانه ات به فاتحه بسپار! و روزانه پس از صد لعن و صد صلوات بقول محمدحسین حیدری مرگ بر کتاب بفرست!
کاپشن بهاری ات همان خرقه سالوسی را بسوزان و ردای زُهاد به تن کن! اگر تنگت بود جرش بده تا جا گردد! از تدقیقات سوبژکتیویته رها شو و سلفی گری را ارج بنه! فردیت را به اجماع کار ساز ترجیح که دادی تازه وارد خط شدی! آن هم خط نسخ ایرانی! به تئوری ادیان منسوخ شده احترام بگذار و از رویشان با تراکتور رد شو! به همه اعتراض کن جز به خودت!
از دستت ناراحت که شد، دلش را با مژه هایَت جارو بزن! برایش نوتلا بخر با سس کچاب! در اتصال هیچ چرتی به پرتی دریغ نکن که احیانا نگویند مقدار اوردوزت ضعیف بوده! آینده ات را با سوپرمن بازی هایت سلاخی کردی، حال به حال فکر کن! که چگونه رنگش کنی؟! و جای قناری بفروشیش! سعی کن یکی دوتا موکت و قالی ولو دست دوم و قرضی هم خریداری کنی که این مهمانان هرجایی محلی برای نشیمنگاهشان پیدا کنند!
از اصل که افتادی، فدای سرت و اگر از اسب افتادی خاک بر سرت! پالان هارا پُر کن از یونجه با پودر های مخصوص آمونیاک تا به زمانِ خوردن، ببلعی! سوار، اسب ، درشکه و حتی گاری وقتی همگی فصول منطقی خودشان را به لبالب باغچه سر بریدند دیگر هیچ فرقی ندارند! همه حیوانند! یا حیوانیم!
شب ها پتو را محکم درون دهانت فشار بده! تا صدای هق هقه ات عالم گیر نشود! اشک هایت که سرازیر شد(مثل الان من) بالشت را برعکس کن تا خیسی اش را متوجه نشوی! تو قرار نیست احساس داشته باشی تو سِر شده ای! سِر شده را هرچقدر هم کتک بزنند هیچ نمی نالد! اشک هایت شورند مثل چشمانت که بختت را چنین سیاه کرد!
الف قامتت را شکل دال بگیر تا شکل کار شوی! هیچ جا، برای هیچکس از خاطرات اوین ننویس، خاطرات رودبست را بسط نده و به اتکا به آئین مقدس یهودیانِ لاریج یکشنبه را از تقویم زندگی ات حذف کن! با هیچ شورایی وحدت نکن الا سقیفه! تقوا را رعایت بفرما و در گناه بزرگ علی الطلوع شرکت کن! و الا تو باخته ای، بازی نکرده باخته ای! آن هم جمعه که همه جا تعطیل است!
توف بالاسر باش و خار تویِ گلو! یقه انگلیسی ات را بُرش بده و تا ته ببند تا تفاوتت با دیپلمات ها مشخص گردد و سراسر سفید شو همچو لوح سفید جان لاک! و به مارتین لوتر توهین کن، هرچه بیشتر بهتر! از هستی شناسی ترین مفاهیم خودت، دگماتیسم و جزم اندیشی را استخراج کن! راستی تو مگر اندیشه هم داری؟!
در سیاست قهار نباش و اسلام رحمانی را ولو برایِ پُز ترویج کن! کتاب های سید قطب را بخوان و برای اخوان المسلمین، برادری باش همچو مُرسی! از حماس حماسه بساز و یمنی هارا تشویق به جنگ کن! آن هم جنگ التقاطی! از عربستان دوری بجو و با طالبان پیمان یاری ببند.
کفش هایت را پوتین زرد انتخاب کن تا در وزارت امور خارجه، قلب دومت برایت بتپد همراه با سنت دیرینه! از حروفی مثل لذا، زیرا، اگر، اما، هذا و ذلک استفاده کن از همه بجز چرا! اینجا مرتع نیست که چرا آزاد باشد. سوییچ حماقتت را دست هرکس بده تا به وقت فرار شمس الاماره ات را روشن کند و از تو سواری بگیرد. سویچ را دادی حالا فرزند خوبی باش و کارت بنزین راهم بده! میدانی اینجا ایران است و بنزین سهمیه بندی!
سهمیه لبخندت را در عنفوان جوانی با چوب دغدغه هایت به حراج بگذار و در پیری در نهیلیسم مضاف غرق شو! آیاتی که نوید الشمس و الضحاها میدهند را مثل من فراموش کن و در تاریکیِ شب بدون تلاویدنِ ماه کِز کن! گفتم تلاویدن یادم آمد که این مدل فعل ساختن ها یادگاری از دورانِ جاهلیت مدرن؛ روشنفکری بود. راستی تو مگر فکر هم میکردی!؟
ویکتور خارا گوش بده با دوبلهی فارسی! مارکسیست هارا به سنتی ها گره بزن و چپ و راستشان کن! در نهایت هم اصرار کن که اقتصاد اصل است! و فیگور وحدت وجودی بگیر! با خودت که حرف نمی زنی، ولی با دیگران که سخن میگویی با صدای چنگیرجلیلوند باشد؛ کلفت و تاثیرگذار. عضو حزب کارگر باش! اما کارگرانِ ولنجک که غذایِ ظهرشان را از کترینگ گالریا سفارش میدهند.