#قسمت_نهم
#روشنا
نگاهی به ساعت اتاق کردم درست دو ساعت گذشته بود؛ گوشی را جواب دادم
الان میام پائین
نه ببین ماشین بین راه خراب شده بیا خیابان دکتر بهشتی تا ماشین را تعمیر گاه بدهم .
باش
بدون این که پاسخ درست حسابی به سوالات مامان بدهم از خانه خارج شدم
بعد از یک ربع اتوبوس در ایستگاه توقف کرد
بعد از سوار شدن فکرم درگیر شد
به نظر من صدر اصلا انسان موجه ای نیست حالا مامان بگوید که آقای صدر فلان آقای صدر بهمان
در همین فکر بودم که فردی روی شانه ام زد
ببخشید خانم
بله
چهارراه کاشانی کجا میشه؟
نگاهی به خیابان کردم درست همان جایی که من باید پیاده می شدم
همین جاست پیاده شوید 😍
بعد از پیاده شدن از اتوبوس وارد محوطه پیاده رو شدم نگاه های مردم برایم عجیب بود
بعد از تماس دوباره با لیلی او را پیدا کردم
سلام چه خبره امروز
سلام دیوانه چی شده 😳
ببین این چند روز حسابی لهه شدم
می دانم حق داری
روشنک قیافت خیلی داغون هست 😢
راستی ماشین بردی تعمیرگاه
واقعا نمی بینی
نه دقت نکردم
پس خیلی پرت هستی
حالا کجا بریم؟!
فقط قدم بزنیم
آخر من به تو چی بگویم توی این هوای آلوده پیاده روی می شود کرد
سکوت کردم که دوباره صدای لیلی را شنیدم
بریم کافه ☕️
بد نیست
کمی دور هست اما به نفع شما که می خواستی پیاده روی کنی
نویسنده: تمنا 💜💝
https://eitaa.com/matalbamozande1399