#دردو_دل_اعضا ❤️
#پرسش
سلام ادمین عزیز ممنونم از کانال بسیار خوبتون منم میخوام مشکلم رو بگم که با برادرشوهرمه برادرشوهرم یک ادم کلاه برداره و هر چند وقت پول هنگفتی به جیب میزنه و خودش و زن و بچش دیگه به خدا هم بنده نیستند انچنان با غرور و فخر فروشی راه میرن که حالت بهم میخوره حتی نگاه کنی و مرتب همه رو تحقیر میکنن به خاطر پولی که داره دوست داره همه جا حرف اون باشه و احترام ویژه ای بهش بزارن ما خونه داریم به همسرم میگفت خونت رو بفروش و بیا تو یکی از اپارتمانهای من زندگی کن یک دفعه یک برج ساخت همسرم قبول نکرد که زیر دین اون باشه یک ادم بسیار مستقله و بارها به همسرم گفت زنت رو طلاق بده چون من یک افسردگی بعد زایمانم گرفته بودم خلاصه نه تنها زندگی من که تو زندگی همه سرک میکشه حالا کاری به ایناش ندارم قبل کرونا که رفتیم خونشون از بیرون اومد خدا میدونه که چیزی مصرف کرده بود یا نه به همسرم گفت چرا هرکس میمیره ختمش نمیری منظور هم دهاتیها و فامیلهاز دور رود همسرم گفت تو داری سرکار نمیری من کار دارم نمیتونم کسایی که نمیشناسم ررم ختمشون دیدم خیلی عصبیه به همسرم گفتم هیچی نگو یکم اروم بشه از بیرون اومده داشت غذا میخورد تمام سفره و غذا و...رو پرت کرد به من گفت تو دخالت نکن منم گفتم من که چیزی نگفتم رفت از اشپزخونه یک چاقوی خیلی بزرگ اورد گفت خودم رو میخوام بکشم نمیزاری داداشم با من رفت و امد کنه در صورتیکه چون پولدارن ماهی حداقل یک تولد و جشن مفصل میگرفتن ما ماهی یک بار رو میرفتیم چون همسرم امر و نهیش رو گوش نمیکرد دوست داشت مثل یک برده کنارش نگه داره و سیلی محکمی هم به پسرش زد و من فقط تو اون لحظه طکوو کردم و گریه کردم چون کوچکترین حرفی ممکن بود به ضرر کسی تموم بشه و چاقو رو یا به خودش یا کسی بزنه چاقو رو همسرم گرفت حتی زنش یک بار به شوهرش نگفت این چه کاریه اینا مهمونن و همسرم به ما گفت بلند شین بریم بلند شد یک سیلی محکم زد به همسرم جلوز بچه هام کجا دارزد میرین پسرم اونقدر عصبی شد وقتی باباش رو زد گفتم الان سکته میکنه به زنعموش گفت شانس اورد عموم بود وگرنه یک بلایی سرش میوردم خلاصه یکم که جو اروم شد بلند شدیم با گریه برگشتم و هیچی نتونستم اونجا بگم از خودم ناراحت شدم نتونستم جوابش رو بدم شاید هم سکوتم تو اون شرایط بهتر رود دو روز بعد اون ماجرا جاریم با یک دسته گل بلند شد اومد خونمون معذرت خواهی کرد از رفتار همسرش و ناها موندن به هر کی گفتم سرزنشم کرد که چرا تو خونه راه دادم نزدیک دو سال باهاشون رفت و امد نکردیم برادرشوهرم با یک واسطه بیرون را همسرم اشتی کردو گفت من تو زندگی خیلی خلاف کردم اما روزی نیست که به خاطر این رفتارم با شما و خانوادت خودم رو سرزنش نکنم اما خشمش خیلی بالاست همیشه ازش حراس دارم خواهراش همین عید میگفت چرا رفت وامد نمیکنید و ...منم گفتم مگه زنش این رفتار و کرده بود که بیاد معذرت خواهی باید خودش میومد اینجوری گفتم دست از سرم بردارند چون یک ادم مغروری هست فکر نمیکردم بیان برادرشوهرم یک کیک بزرگی گرفت با زن و بچش اومد اما دخترم هیچ حس خوبی بهشون نداره انقدر که از خود راضین فکر میکنن پول دارن همه باید نوکر اینا باشن برادرشوهرم به دخترم گفت بیا کنار من و دستش رو دراز کرد دست بده دخترم گفت همینجا خوبه نشستم و دست نداد خیلی حالشون گرفته شد از ازن رفتار من از دلم نمیره چطور انتظار داشته باشم بچه های نوجوونم اون صحنه ها رو فراموش کنن الان من دوست ندارم باهاشون رفت و امد کنم به نظرتون چیکار کنم ببخشید طولانی شد ممنونم از راهنماییهاتون دوستان خوبم🙏🙏
لطفا دوستمونو راهنمایی کنید خیلی ناراحتن🙏🏻🌹
••-••-••-••-••-••-••-••
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d