💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_78 معين حداقل هفته اي ۲ بار به خانه مى آمد و من آن دوشب تا حد جنون شاد بودم..
باز ميان هق هق جيغ كشيدم: _ برو ازت بدم مياد _ باشه اين طورى اعصابم بهم بريزه نگرانت باشم منم نميرم با هم ميمونيم خونه بدون من هم تولد پيش ميره ...ميدانستم حرفى بزند حتما عملى ميكند اشك هايم را پاك كردم هديه ام كه یه شاخه گل نقره بود كه با وسواس كادو كرده بودم را برداشتم و در اتاق را باز كردم: _ برو اينم بهش بده و ببوسش ولى نگو منشيا لياقت اومدن نداشتن بگو مريض بودم.. دستش را جلوى دهانم گزاشت و گفت: _ هييييش يلداى من با ارزش تر از همه عالمه قول بده دختر خوبى باشى تا بيام؟ از سر اجبار گفتم چشم و چشم هايم را بوسيد، خواب را بهانه كردم و باز به اتاق برگشتم موقع خداحافظى هم خودم را به خواب زدم و بدرقه اش نكردم، ميدانستم آن شب سخت برايم سحر ميشه .... شکست ها و نگرانی هایت را رها کن، خاطراتت را، نمیگویم دور بریز، اما قاب نکن به دیوار دلت... در جاده ی زندگی، نگاهت که به عقب باشد، زمین میخوری زخم بر میداری و درد میکشی نه از بی مهری کسی دلگیر شو نه به محبت کسی بیش از حد دلگرم... به خاطر آنچه که از تو گرفته شده، دلسرد مباش، تو چه میدانی؟ شاید روزی ،ساعتی آرزوی نداشتنش را میکردی... تنها اعتماد کن و خود را به او بسپار ... هیچ کس آنقدر قوی نیست که ساعت ها بر عکس نفس بکشد ...در آینده لبخند بزن این همان جایی است که باید باشی! هیج کس ،تو نخواهد شد " آرامش سهم توست ..." باز هم پيامى جديد از ناشناس قديمى !!! ....... آرامش هيچگاه سهم من نخواهد شد ناشناس عزيز... موهايم را باز كردم صورتم را شستم ، كت و شلوار دوست داشتنى ام را با قيچى تكه تكه كردم ،،من يلدا بودم نبايد فراموش ميكردم كه حقم از زندگى هميشه همين حد است و خواهد ماند... عمه كه آمد با ديدنش بغضم در آغوشش دوباره دريا شد در همه دنيا اين زن تنها كسى بود كه برايم ارزش قائل بود و دوستم داشت ... _ برگ گلم گريه نكن حيف چشمهات نيست _ عمه حالم بده _ ميدونم چته _ نميدونى هيچ كس نميدونه _ هيچ كسم ندونه من ميدونم اين اشكها يعنى چى، نكن با خودت اين طور نكن _ قلبم يهو ميريزه انگار از يه دست انداز بزرگ با سرعت رد ميشى گرومى ميفته نه يه بارا هر بار كه نفس ميكشم اين طورى ميشه..... _ مهر و مومش كن هرچه قدر خواهش كرد نزار اون قلبت باشه كه تو رو به راه خودش بكشونه دور شو عزيز دل عمه از قلبى كه واسه یه نامدار اينجورى پريشونه دور شو _ چرا آورديش تو زندگيم؟ از كجا اومد؟ _ قصه هر آدمى واسه خودش يه كتابه يه روز تو هم قصه تو ميخونى سرم را روى پايش گزاشتم برايم لالايى خواند همان كه هيچ وقت مادرم نخواند... راستى مادرم الان كجا بود ٢ سال بود كه حتى ديگر تلفن هم نميزد؟! اگر عمه را نداشتم اين روزهايم من بى كس و كار را قطعا ميكشت... عمه به خيال اينكه من خوابم برده است رفت و در اتاقش خوابيد ساعاتى بعد خودم را در خيابان رو به روى گنبد يك امامزاده ديدم نميخواستم داخل بروم از دور با تمام دلم التماس كردم: _ عمه ميگه دلت كه گرفت بايد دل و گره بزنى به كسى كه پيش خدا ارج و قرب داره من نميدونم حرفش راسته يا حاصل خرافه يه مشت پيرزن كه تو اين مجلسا روضه ... ولى ميدونم امشب ميخوام يبارم شده از يكى بخوام پيش خدا وساطت كنه ،آخه با من قهره يعنى خيلى وقته با هم قهريم به خدات بگو مردونگى كن و بگو حال دل اين بدبخت خيلى بده ..نزار احمق شه و باز گند بزنه به همه چى ... صورتم غرق اشك بود بى شرم از آدم هاى خيابان ... بسته اى سيگار خريدم امشب بايد درد هايم را دود ميكردم در ايستگاه اتوبوس نشستم چشم هايم را بستم و مهمانى را تصور كردم حسادت كردم هق هق كردم اما در دلم فقط آرزو كردم عماد عزيزم شاد باشد... در حال خودم بودم كه مرد معتادى آن طرف ايستگاه اتوبوس نشست و صدايم كرد: _ آبجى اينجا كه نشستى تخت هتل پنج ستاره منه ها ،تن صدايش چه قدر رقت انگيز بود به حال خودم ريشخندى زدم و گفتم: الان ميرم _ نه نه حالا عجله اى نيست سيگارت معلومه از اين گرون مايع دارياسا.... ادامه دارد.... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d