eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
26هزار ویدیو
128 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_73 با سامی ؟ _نه تنهام. _ خيلى ترافيكه؟ ..._ آخراشه ديگه _ كاش با سامى بودى
دانشگاه چطور بود دختر ؟ _من اسم دارما _ منم اسم دارما ،، با لحن خودم گفت،، _ خوبه منم جلوى ديگران بهت بگم پسر ؟! _ نه چون من پسر نيستم پير مردم ديگه _ نخيرخيلى هم جووونى ديگه نگو به من دختر باشه؟ _ تو هميشه دختر خودمى و بعد بيشتر در آغوشش فشرد.. با شيطنت نگاهش كردم و گفتم: رئيس _ هوم؟ _ به منم بگو جانم خوب _ نگفتم تا حالا؟ _ گفتى ولى كم _ چه قدر لوس شدى جديدا !!! اصلا باور نميكردم ازين لوس بازيام بلد باشى _ خوب منم باور نميكردم یه روز باهم آشتى باشيمو بغلم كنى _ دختر خوبى باشى همه كار واست ميكنم _ خوبم ديگه بعد دستم را گرفت و بالا آورد و به ناخن هايم خيره شد چشم هايش را ريز كرد و گفت: _ اگه اينا رو مثلاجاى رنگ مشكى صورتى يا آبى ميكردى دختر خوب ترى بودى _ هميشه گير ميدى دوست ندارم تابلو باشى _ همه همين جوورى ميكنن _ شما همه نيستى من مهم بودن را دوست داشتم... آن شب همانجا روى مبل خوابش برد و هركار كرديم نتوانستيم بيدارش كنيم تا به اتاقش برود پتو كه رويش انداختم براى چند ثانيه خيره اش شدم ...اين مرد تمام ستون زندگى ما و خانه بود. اين مرد حاال همه چيز من بود . فرداى آن روز معين باز هم با دايى هايش مشاجره لفظى شديدى داشت آن قدر عصبى بود كه من و عماد جرات نميكرديم به اتاقش برويم وقتى در مشاجره شوهر عمه بزرگشان, دايى معين, رو به عماد جلوى جمع گفته بود: تا كى ميخواى زير دست پسر عموت باشى بدبخت تو هم نامدارى تو هم نوه پسرى اتابك خانى تو هم اندازه معين سهم دارى .... جواب عماد برايم خيلى تاثير گزار بود _ من تا عمر دارم نوكريشو ميكنم سايه اش كه بالاسرمه ارزشش خيلى بيشتر از اون امواليه كه شماها دارين به خاطرش دست و پا ميزنين و فقط جز عماد شايد من ميدانستم سايه كسى چو معين چه قدر قيمتى است... عماد كه عينك ميزد شبيه پرفسور ها ميشد غرق كارش بود كه از پشت بغلش كردم و گونه اش را گاز كوچكى گرفتم طبق معمول دماغم را فشار داد و گير داد با صداى تو دماغى حرف بزنم و بعد بلند بلند خنديد و دماغ خودش را به كمك دستش كشيد و رو به بالا برد: _ يلدا دماغت چرا اين شكليه _ غلط كردى اين كه تو اداشو در ميارى شكل دماغ خوكه نه من _ آره ها از اون خوك صورتى كوچولوهاى برنامه كودك !! ميگم چرا دوستت دارم نگو نوستالژى دارى واسم فهميد كه الان است كه به سمتش حمله كنم به سمت در خيز برداشت من هم خودكار را برداشتم و نشانه گرفتم _ عماد واسا واسا تكون نخور _ بزنى ميام مژه مصنوعياتو ميكنم _ مژه ها خودمه خنگ خدا _ دماغتم قبل عمل مثل مژه هات حجيم بوده پس ،ديگه كفرى شده بودم تا خودكار را پرت كردم از شانس بدم ناگهان در باز شد خودكار دقيق به قفسه سينه معين خورد !! _ واى ببخشيد رئيس اخم هايش بد در هم بود _ باز مثل سگ و گربه افتادين به جون هم؟ خودكار پرت ميكنى فكر نميكنى بخوره تو چشمش ؟ عماد كه دلش نمى آمد من تنهايى شماتت شوم مداخله كرد: تقصير خودم بود آقا ادامه دارد.... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_74 دانشگاه چطور بود دختر ؟ _من اسم دارما _ منم اسم دارما ،، با لحن خودم گفت،،
من هم از فرصت استفاده كردم و گفتم: _همش ادامو در مياره خوب و دوباره حضور معين را فراموش كرديم .. _ كى اول پريد گاز گرفت هان؟! _ صبح كه دستمو گاز گرفتى من چيزى گفتم؟ _ منم كارى نكردم فقط گفتم دماغتو دوستدارم _ نخير گفتى شبيه خوكم _ نه نه خودت به وا ژه خوك اشاره كردى _ خيلى خرى خيلى معين كه داد زد تازه به خودمان آمديم _ ساكت با هر دو ام ، عماد تو بزرگترى اين چه مدل حرف زدنه كه بهش ياد ميدى با الفاظ زشت همو صدا كنين خر و گاو و شتر و خوك چيه ؟!!.. هر دو ساكت بوديم طورى كه معين نبيند دماغش را باز با دست بالا كشيد و ادايم را در آورد من هم خواستم جوابش را بدهم و دهن كجى كه كردم باز از اقبال بدم معين ديد _ يلدا ايندفعه اين بچه بازيا تكرار شه بد ميبينى.... _ چشم ببخشيد _ جاى شوخى هم اينجا جلو اينهمه كارمند نيست جدى تر باشين....بغض كرده بودم ميدانستم باز سر همين مسئله كوچك تا شب تلخ ميشود و با من حرف نميزند يلداى قوى قديم اين روزها با یه اخم كوچك معينش مثل دختر بچه ها بغض ميكرد .... معين كه براى تذكر چند نكته پروژه به اتاق عماد آمده بود بعد از اتمام كارش در حال رفتن گفت: _ سركار خانم تشريف بيارين پشت ميزتون ديگه ..!با مظلوميت دنبالش راه افتادم كه عماد دست انداخت گردنم: ببخشيد خوب؟ خيلى دوستت دارم باهات شوخى ميكنم معين تبسمى كرد و گفت: ديگه اذيتش كنى نميزارم بياد اينجا _ چشم آقا من هم خنديدم و گفتم: من اينجا نيام عماد از دوريم دق ميكنه ..در واقع هر دوى ما اگر يك روز نميتوانستيم همديگر را ببينيم قطعا دق ميكرديم! به سمت ميزم بر ميگشتم كه متوجه ورود يك زن جوان حدودا ٣١ ساله شدم كه به صورت خيره كننده اى جذاب و خوش پوش بود و آهو وار راه ميرفت پسر بچه كوچكى هم پشت سرش با شيطنت وارد شد و چه قدر صورت اين كودك برايم آشنا و خواستنى بود جلوتر كه آمد متوجه غم صورتش شدم _ جناب نامدار تشريف دارن؟ بله سرش را پايين انداخت كه وارد اتاق شود مانع شدم _ اجازه ميدين خبر بدم؟ اسم شريفتون؟ معين كه فكر كنم از دوربين متوجه حضورشان شده بود ناگهان در اتاقش را باز كرد و هراسان گفت: اينجا چى كار ميكنى؟ چى شده ؟ پسر بچه با ديدن معين سريع به سمتش دويد و با دستهاى كوچكش پاى معين را بغل كرد معين هم خم شد و او را بغل كرد و بالا آورد ، زن جوان در حالى كه با دستمال سعى ميكرد اشك هنوز سقوط نكرده اش را پاك كند با صداى توام با عجز گفت: معين به اينجام رسيده!! و بعد اشكش سيلاب كرد و خودش را در سينه معين من غرق كرد!!! معين من!!! پسر بچه با ترس گفت: مامان مامان باز دستت زخم شد گريه ميكنى؟ معين سر زن را از سينه اش جدا كرد و با دست اشكهايش را از صورتش زدود: _ هييييش آروم باش عزيزم مهرسام ميترسه و بعد مهرسام كوچك را در آغوشش فشرد و وارد اتاق شدند و به من دستور داد كه كسى وارد اتاق نشود ...!يخ كرده بودم بالاخره آمدى ژاله؟! چه قدر زيبا بود؟ چه قدر با وقار و خانمانه رفتار ميكرد؟ موهايش بلند بود معلوم بود كه بلند است ... ميوه عشقشان مهر سام بود؟ مهرسامى كه عماد نامش را قسم داده بود؟ مهرسامى كه نامش را روى بيمارستانش گزاشته بودو چه قدر عمر خوشى كوتاه است... معين چرا بذر اميد را با داشتن چنين ژاله اى در قلب زنگار بسته من كاشتى؟ معين داستان تو چه بود؟ نگاه مهرسامت چه قدر شبيه خودت بود ... بغض لعنتى اينجا جاى خودنمايى ات نيست بايد ببلعمت مثل همه بغض هاى زندگى ام، تلفن كه زنگ خورد از شدت لرزش دستهايم به سختى توانستم گوشى ر ا بردارم .... _بله رئيس _ اين بچه رو چند دقيقه سرگرم ميكنى؟ یه چيزى هم سفارش بده كه بخوره .. ،،حد من همين بود ! من فقط كارمندش بودم،، _ چشم _ يلدا اسمم را صدا نزن ديگر يلدا را اينطور به اوج نبر و به زمين نكوب _ بله _ خوبى ادامه دارد.... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_75 من هم از فرصت استفاده كردم و گفتم: _همش ادامو در مياره خوب و دوباره حضور
بله _ مواظبش باش خيلى شيطونه.. در كه باز شد تمام مردانگى معين را يكجا در آن يك وجب هيكل ٥ ساله ديدم .. حتى اخمش هم از نوع خاص معين بود من از اين كودك متنفر نبودم من از حاصل عشق متنفر كه نيستم هيچ، عاشقشم هستم تو چه گناهى دارى طفل معصوم؟ به سمتش رفتم : _ جناب مهرسام خان مياى پيش خاله ؟ اخم كرد در هنوز نيمه باز بود جلو نرفتم كه تنهايى معين و ژاله را نبينم فقط صداى معين را شنيدم _ درم ببند پسر آفرين پسر!! مثل من صدايش ميكرد مهرسام با بى ميلى در را بست و بغ كرده به ديوار تكيه زد و دست به سينه ايستاد جلو رفتم موهاى خرمن مشكى اش كه شبيه معين بود را نوازش كردم رو برگرداند اخمالوى كوچك شيرين!!! _ با من دوست ندارى حرف بزنى؟ سرش را به علامت منفى تكان داد _ باشه حرف نزن ولى من دارم ميرم یه بستنى شكلاتى گنده بخورم گفتم شايد تو هم بياى صدايش آنقدر شيرين بود كه همه وجودم غرق عشقش شد.. _ معين دُفته سرما خورى نخورى هيكل كوچك تپلش را در آغوشم فشار دادم _ سرما خورى نه !! سرما خوردى با استرس بامزه اى اين طرف آن طرف را نگاه كرد و گفت: _ سيفيد هم دارى _ سفيده چى عزيزم؟ _ بَ َسنى ديگه _ اييييم بزار فكر كنم!!! آهان بيا بريم با هم بگرديم ..دستم را كه جلويش گرفتم لحظه اى مكث كرد اما بعد دست تپل كوچكش را به دستم سپرد و من باعشق اين كودك ميتوانستم دردم را مرحم بخشم ... بستنى كه ميخورد دلم برايش ضعف ميرفت _ معين اينژا نيمياد ؟ _ نه نمياد بخور جون دلم ، دعوات نميكنه اشك در چشمانم حلقه زده بود و خيره اش مانده بودم كه با ورود عماد به خودم آمدم _ اى واى اى واى ببين توله من اينجاست كه مهرسام خودش را سريع بغل عماد انداخت _ عمو توله حلف بده _ تو توله پدر سوخته عوضى بى شرف منى چنان مهرسام را در ميبوسيد و ميبوييد كه حسادتم شد ...عماد در حالى كه مهرسام در آغوشش بود گفت: _ سختت نيست نگهش دارى؟ آقا صدام كرده برم ببينم درد مامانش باز چيه؟ _ نه نه بدش من برو محكم مهرسام را بوسيد و باز به آغوش من سپرد. يك ساعت ميشد كه در اتاق بودند مهرسام كه يخش باز شد كم مانده بود اتاق را منفجر كند تمام مدت دنبالش ميدويدم. بالاخره در باز شد و هر سه خارج شدند چشم هاى زن از فرط گريه سرخ سرخ بود و عذاب آورترين صحنه دست معين بود كه پشت كمر خانوم گذاشته بود زن جوان رو به من گفت: اذيتت كرد؟ _ نه نه ماشالله خيلى شيرينه معين سمت مهرسام رفت و بلندش كرد و با لحن خودش با او صحبت كرد كه من باز حسادت كردم: _ پسرمون بَ َسنى سيفيد خوره ؟ _ خاله دُفت دفا نميكنى معين خنديد و پيشانى اش را به پيشانى مهرسام چسباند غرق عشق بينشان بودم كه با صداى مادر مهرسام به خودم آمدم .. واقعا اين زن خوشگله همه چيز تمومه انگار عروسك باربى رو از اين الهام گرفتن ساختن _ جاى خانوم يگانه اومدى؟ ادامه دارد.... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_76 بله _ مواظبش باش خيلى شيطونه.. در كه باز شد تمام مردانگى معين را يكجا در
چيه حسودى كردى منشى باباى پسرت یه دختره؟ _ بله _ چه قدر چهره ات برام آشناست معين بين حرفمان آمد و گفت : ماشيين آوردى؟ يا بگم سامى بياد؟ _ ميشه خودت برسونيمون ؟ _ الان كه خيلى گرفتارم بيام خونه بايد بمونم حرف بزنم ، شما برو خونه مامانت فعلا شب ميام دنبالت _ برم شر ميشه _ من دارم اجازه ميدم برى، ديگه كى ميخواد حرف بزنه ؟برو اينقدر هم جلوى بچه ماتم نگير اين طفلى هم لطمه ميخوره عماد و معين بدرقه شان كردند. دلم نميخواست در چشم هاى معين نگاه كنم سرم را مشغول كارهايم كردم .... _ دختر همين طور كه سرم پايين بود جواب دادم: بله _ منم بستنى ميخوام _ چشم _ عمادم فكر كنم ميخواد عماد هم خنديد و ميان خنده گفت: _ من سيفيد نميخوام فقط جسارتا معين و عماد كه به اتاق رفتندسراغ يخچال رفتم كه بستنى را آماده كنم و بعد به اتاقش رفتم و روى ميزش گزاشتم با ديدن ۲ ظرف بستنى سريع گفت: خودت نميخورى؟ _ نه با مهرسام خوردم _ كچلت نكرد؟ _ نه خوش گذشت خيلى شبيه خودتونه _ چون شبيه خودمه خوش گذشت يعنى هر روز اينجا كلى بهت خوش ميگذره؟ از آنجايى كه اصلا اهل شوخى نبود از اين شوخى اش جلوى عماد معذب شدم.. بالاخره مثلا عماد فكر ميكرد ما نامزديم بايد يكم فيلم بازى ميكرد من نفهميدم اين عماد به خواهرش نميگه من نامزد معينم يعنى؟! شايد اونم فهميده خواستم بيرون بروم كه معين دوباره صدايم كرد: _ گفتم برى؟ _ نه رئيس ولى كار دارم _ نميخواد بشين بعدا انجام ميدى روبه روى عماد نشستم و خودش هم ظرف بستنى اش را برداشت و دقيق كنارم نشست قاشق اول را كه خورد دومين قاشق را جلوى دهانم گرفت: _ بيا بخور _ دهنى؟ _ آره دهنى رئيسشو آدم بايد بخوره _ يعنى نسرين منشى عماد هر روز قاشق دهنى ميخوره؟ عماد خنديد ومعين گفت: _ نه فقط رئيس هاى به جذابى من منظورمه در يك حركت بستنى داخل قاشق را بلعيدم و خواستم بگويم از دست تو زهر نوشيدنم برايم شيرين است ... دلم آشوب بود و به قول عمه مثل سير و سركه ميجوشيد نه توان تحمل داشتم نه روى پرسش، تا اينكه عماد مثل فرشته نجات بحث را باز كرد: _ آقا من یه جسارت بكنم جلوى آوا نتونستم حرف بزنم پس اين زن ژاله نبود؟!! آوا از كجا پيدايش شده بود؟!!!!؟ _ بگو ميشنوم _ من فكر ميكنم آوا حق داره واسه زندگى خودش حالا كه عمو نيست تصميم بگيره آقا بزرگ شرطش عادلانه نيست _ واسه خودش حق ميدم كه تصميم بگيره ولى واسه مهرسام به تنهايى نميتونه تصميم گيرى كنه من با كليت نظر آقا بزرگ موافقم با طرز برخورد ايشون و اهل خونه با آوا ناراحتم.. بالاخره اون بچه یه نامداره، آوا اگه پذيرفته با ما باشه بايد سازگارتر باشه حداقل به خاطر بچه اش ... _ آقا من كوچيكتم ولى قربونت برم اون زن هنوز جوونه حالا كه واسه بچه اش خانومى كرده قبول كرده بمونه خوب چه ايرادى داره يكم از اين جوونيش استفاده كنه اصرارم كه نميكنه مهرسام رو ببره چند روز بره يكم روحيه اش عوض شه.. _ عماد یه كاريش ميكنم ولى نميخوام فكر كنه ازين به بعد با گريه و اينجا اومدن ميتونه به هرچى ميخواد منو راضى كنه..... عماد مهربان من هميشه مدافع حقوق ديگران بود و من ديوانه همين خوبى هايش بودم . _ پس مجبوريم مهرسامو بزاريم يلدا نگه داره چند روز !! عماد با لحن شوخى وارى اين جمله را گفت و من در جوابش گفتم: با كمال ميل من كه عاشق جذبه اين كوچولو شدم معين به پهلويم زد و گفت:_ اين داداش نيم وجبى ما رو تحويل بگير عماد جان كه از الان مخ زدنش بيسته .... و احساس كردم همه دنيا براى شادى دلم دعا كرده بودند... مدتى بود كه فرشيد با همراهم تماس ميگرفت و بنا به دستور معين حق جواب دادن نداشتم من يلداى ياقى و نافرمان عجيب مطيع شده بودم " شايد رسالت عشق اين است :شدن آنچه كه نيستى" ادامه دارد.... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_77 چيه حسودى كردى منشى باباى پسرت یه دختره؟ _ بله _ چه قدر چهره ات برام آشن
معين حداقل هفته اي ۲ بار به خانه مى آمد و من آن دوشب تا حد جنون شاد بودم.. ميخنديديم دعوا ميكرديم ولى بعد همه چيز خوب ميشد، در اين مدت خيلى به هم نزديك شده بوديم حالا ميدانستم مادرش را هرگز نديده است و به خاطر باردارى خطرناك هنگام زايمان فوت كرده است تنها خواهرش مونا كه چند سالى از او بزرگتر است ساكن كشور فرانسه است و مدتى است موقت به ايران بازگشته است ، ميدانستم عماد هم پدرش را هم زمان با پدر معين ٥ سال پيش در تصادف از دست داده است و هردو بابه يادآورى آن فاجعه به هم ميريزند،و مادر عماد سخت بيمار است ، پدربزرگ ديكتاتورى دارند كه بعد از فوت هر دو پسرش سكته شديد او را روى ويلچر نشانده است و خانه نشين شده است ..ميدانستم عمارت اتابك خان از بزرگترين عمارت هاى تهران قديم بوده است و راضى نشده است ميراث اجدادش را به هيچ وجهى به سازمان ميراث فرهنگى واگزار كند ..سه دختر اتابك خان در عمارت همخانه هستند و عمه كوچك به علت تبعيت نكردن از پدر و ازدواج با كارمند پدرش طرد شده است ولى زندگى خوب و آرامى دارد من كم كم نديده همه چيز را فهميده بودم و ميدانستم جز نقطه ابهامى به نام ژاله؟! هرگز به خودم اجازه تجسس در اين مورد را نميدادم... تولد عماد نزديك بود ميدانستم معين در تدارك جشن بزرگى است حتى رزرو هتل كيش هم براى مهمان ها خودم انجام داده بودم قراربود بعد جشن در عمارت، همه تا آخر هفته به كيش بروند معين همه دوستان صميمى عماد را دعوت كرد حتى خيلى از كارمندان نزديك دعوت بودند همه چيز را از عماد مخفى نگه داشته بوديم تا سورپرايز خوبى باشد.... معين هفته پيش باز جلوى همه عماد را به طرز فجيحى ترور شخصيتى كرده بود وفكرميكردم با اين جشن قصد داشت از دلش در بياورد روز قبل تولد با ذوق به بهترين بوتيك فرشته رفتم و یه كت و شلوار مجلسى آبى نفتى خريدم دلم ميخواست براى اولين جلسه ملاقات خانواده نامدار سنگين و رسمى باشم..!روز تولد وقتى به خانه آمدم سريع آماده شدم و به آرايشگاه رفتم مدل آرايشم لایت و عالى بود و هنر دست آرايشگر آن قدر زياد بود كه با كمك موهاى مصنوعى جورى موهايم را ديزاين كرد و دورم ريخت كه محال بود كسى متوجه شود موهاى خودم نيست ... كت و شلوار جديد عماد كه سفارش داده بود را به خانه آوردند خودش دير كرده بود با ذوق از كشوى كراوات هايش كراواتى دقيقا رنگ لباس خودم پيدا كردم كفش هايش ر ا كنترل كردم كه تميز باشد. دكمه سر آستين هايش وساعتش را هم روى ميز گزاشتم حتى جوراب و زير پيراهنى اش هم آماده كردم عمه به روضه رفته بود و تنها بودم وقتى كه ر سيد با ذوق سمت در دويدم و بعد باز كردن در پشت در پنهان شدم معين كه وارد شد پريدم رو به رويش و جيغ كشيدم : خانووووووم شدم با لبخند و ذوق خاصى در چشمانش سر تا پايم را نظاره كرد _ماه شدى چرخى زدم وگفتم: موهام سال ديگه واقعى همين قدر ميشه؟ معين دست از نگاه كردن بر نميداشت _ خيلى بهت مياد عسل _ اسمم يلداست _ كاش عسل بود _ رئيس بيا معين عجيب شده بود نگاهش غم داشت با ذوق دستش را كشيدم و به اتاقش بردم _ ببين اينا رو آماده كردم زود حاضر شو موهاتم همه رو بده بالا بريم... خيره نگاهم كرد نزديكم شد سرم را ميان دستانش گرفت: _ منو ببخش _ چيو؟ كمربندو؟ يادم ننداز ديگه _ يلدا درست نيست تو امشب بياى !!! شكستم خرد شدم ... _ قول ميدم يه تولد ٣ نفره باهم بگيريم اصلا بعدا با هم كيش هم ميريم هيچ نگفتم چانه ام از شدت بغض ميلرزيد... سرم را از ميان دستانش بيرون كشيدم و سمت اتاقم دويدم و در را از پشت قفل كردم به در چند ضربه زد و سعى كرد آرامم كند: _ بايد زودتر بهت ميگفتم يلدا بيا بيرون باهم حرف بزنيم اين طورى نكن سكوت كرده بودم _ يلدا با شمام دختر خوشگلم بيا بيرون جيغ زدم _ به من نگو دخترم نگو، من بچه نيستم گريه ميكردم _ يلدا جان بيا بيرون اصلا هر چى تو بگى ادامه دارد.... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_78 معين حداقل هفته اي ۲ بار به خانه مى آمد و من آن دوشب تا حد جنون شاد بودم..
باز ميان هق هق جيغ كشيدم: _ برو ازت بدم مياد _ باشه اين طورى اعصابم بهم بريزه نگرانت باشم منم نميرم با هم ميمونيم خونه بدون من هم تولد پيش ميره ...ميدانستم حرفى بزند حتما عملى ميكند اشك هايم را پاك كردم هديه ام كه یه شاخه گل نقره بود كه با وسواس كادو كرده بودم را برداشتم و در اتاق را باز كردم: _ برو اينم بهش بده و ببوسش ولى نگو منشيا لياقت اومدن نداشتن بگو مريض بودم.. دستش را جلوى دهانم گزاشت و گفت: _ هييييش يلداى من با ارزش تر از همه عالمه قول بده دختر خوبى باشى تا بيام؟ از سر اجبار گفتم چشم و چشم هايم را بوسيد، خواب را بهانه كردم و باز به اتاق برگشتم موقع خداحافظى هم خودم را به خواب زدم و بدرقه اش نكردم، ميدانستم آن شب سخت برايم سحر ميشه .... شکست ها و نگرانی هایت را رها کن، خاطراتت را، نمیگویم دور بریز، اما قاب نکن به دیوار دلت... در جاده ی زندگی، نگاهت که به عقب باشد، زمین میخوری زخم بر میداری و درد میکشی نه از بی مهری کسی دلگیر شو نه به محبت کسی بیش از حد دلگرم... به خاطر آنچه که از تو گرفته شده، دلسرد مباش، تو چه میدانی؟ شاید روزی ،ساعتی آرزوی نداشتنش را میکردی... تنها اعتماد کن و خود را به او بسپار ... هیچ کس آنقدر قوی نیست که ساعت ها بر عکس نفس بکشد ...در آینده لبخند بزن این همان جایی است که باید باشی! هیج کس ،تو نخواهد شد " آرامش سهم توست ..." باز هم پيامى جديد از ناشناس قديمى !!! ....... آرامش هيچگاه سهم من نخواهد شد ناشناس عزيز... موهايم را باز كردم صورتم را شستم ، كت و شلوار دوست داشتنى ام را با قيچى تكه تكه كردم ،،من يلدا بودم نبايد فراموش ميكردم كه حقم از زندگى هميشه همين حد است و خواهد ماند... عمه كه آمد با ديدنش بغضم در آغوشش دوباره دريا شد در همه دنيا اين زن تنها كسى بود كه برايم ارزش قائل بود و دوستم داشت ... _ برگ گلم گريه نكن حيف چشمهات نيست _ عمه حالم بده _ ميدونم چته _ نميدونى هيچ كس نميدونه _ هيچ كسم ندونه من ميدونم اين اشكها يعنى چى، نكن با خودت اين طور نكن _ قلبم يهو ميريزه انگار از يه دست انداز بزرگ با سرعت رد ميشى گرومى ميفته نه يه بارا هر بار كه نفس ميكشم اين طورى ميشه..... _ مهر و مومش كن هرچه قدر خواهش كرد نزار اون قلبت باشه كه تو رو به راه خودش بكشونه دور شو عزيز دل عمه از قلبى كه واسه یه نامدار اينجورى پريشونه دور شو _ چرا آورديش تو زندگيم؟ از كجا اومد؟ _ قصه هر آدمى واسه خودش يه كتابه يه روز تو هم قصه تو ميخونى سرم را روى پايش گزاشتم برايم لالايى خواند همان كه هيچ وقت مادرم نخواند... راستى مادرم الان كجا بود ٢ سال بود كه حتى ديگر تلفن هم نميزد؟! اگر عمه را نداشتم اين روزهايم من بى كس و كار را قطعا ميكشت... عمه به خيال اينكه من خوابم برده است رفت و در اتاقش خوابيد ساعاتى بعد خودم را در خيابان رو به روى گنبد يك امامزاده ديدم نميخواستم داخل بروم از دور با تمام دلم التماس كردم: _ عمه ميگه دلت كه گرفت بايد دل و گره بزنى به كسى كه پيش خدا ارج و قرب داره من نميدونم حرفش راسته يا حاصل خرافه يه مشت پيرزن كه تو اين مجلسا روضه ... ولى ميدونم امشب ميخوام يبارم شده از يكى بخوام پيش خدا وساطت كنه ،آخه با من قهره يعنى خيلى وقته با هم قهريم به خدات بگو مردونگى كن و بگو حال دل اين بدبخت خيلى بده ..نزار احمق شه و باز گند بزنه به همه چى ... صورتم غرق اشك بود بى شرم از آدم هاى خيابان ... بسته اى سيگار خريدم امشب بايد درد هايم را دود ميكردم در ايستگاه اتوبوس نشستم چشم هايم را بستم و مهمانى را تصور كردم حسادت كردم هق هق كردم اما در دلم فقط آرزو كردم عماد عزيزم شاد باشد... در حال خودم بودم كه مرد معتادى آن طرف ايستگاه اتوبوس نشست و صدايم كرد: _ آبجى اينجا كه نشستى تخت هتل پنج ستاره منه ها ،تن صدايش چه قدر رقت انگيز بود به حال خودم ريشخندى زدم و گفتم: الان ميرم _ نه نه حالا عجله اى نيست سيگارت معلومه از اين گرون مايع دارياسا.... ادامه دارد.... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_79 باز ميان هق هق جيغ كشيدم: _ برو ازت بدم مياد _ باشه اين طورى اعصابم بهم
_ ميخواى؟ _ نيكى و پرسش؟ باقى مانده بسته سيگارم را به او دادم _ دمت گرم لوطى سيگارى آتش زدو و بعد از پك عميقى گفت: _ تو ديگه دردت چيه آبجى ، بابات بهت گفته بالا چشمت ابروئه قهر كردى زدى بيرون؟ _ نه من بابا ندارم، نه ننه دارم نه بابا _ بهتر ما كه داشتيم چى شد؟ دردت چيه اين وقته شب تنها با گريه و سيگار ؟ نكنه عاشقى _ نميدونم عشق چيه فقط ميدونم نفسم بند مياد از نبودنش ولى امشب دردم درد كم بودنه خار بودنه .آه عميقى كشيد و گفت؛ اينجا جاش نيست اينم راهش نيست آبجى تهش ميشى من ، خودمو اين قدر واسش كوچيك كردم كه بشيم هم سطح و اندازه هم ولى دور برش داشت كه واقعا از من بالاتره تر زد به همه چى آخرشم من موندم و ننه بابايى كه هى زدن تو سرم. منو اينجورى نبين آدم حسابى بودم ولى بزدل بودم اولش با سيگار شروع شد ولى آخرش همينم كه ميبينى. در حرفهايش يك صداقت عجز آور موج ميزد مطمئن بودم درد من را درد كشيده است. از جايم بلند شدم و هرچه پول داشتم روى صندلى گذاشتم: _ اينم اجاره اين هتل ٥ ستاره ات دمت گرم _ اى بابا همين سيگارت بس بود _ اينا هم دود ميشه و سيگار خداحافظ رفتم كمى سبك تر شده بودم ولى هنوز دلم طوفانى بود.به خانه كه رسيدم به محض اينكه خواستم درب مشرف به كوچه را براى ورود به برج باز كنم معين را ديدم كه جلوى اتاقك نگهبانى هراسان تلفن به دست ايستاده بود. چه قدر در اين لباس ها خواستنى تر بود.هنوز مرا نديده بود دلم ميخواست " همه تن چشم شوم خيره به او". ولى چند ثانيه بيشتر طول نكشيد ؛ معين كه حال مرا ديده بود به سمتم دويد رنگ صورتش پريده بود. _ كجا بودى اين ساعت هااان؟ _ چرا برگشتى مگه نبايد تو مهمونى باشى؟ نيشخند عصبى زد و گفت: چيه از خدات بود امشب به خيال راحت كه نيستم ر احت كثافت كارى كنى!؟ نزديكم شد و گوشه شال روى سرم را در دستش مچاله كرد و كمى مرا به سمت خودش كشاند. كم كم صورت رنگ پريده اش سرخ ميشد دندان هايش را روى هم ميساييد. _ كدوم گورى بودى كه بو گند ميدى؟ با دو دست به سينه اش كوبيدم و با حرص گفتم: _ تو هم دقيقا همين بوى گندو ميدى. ولى تو از خوشى دود كردى و كام گرفتى من از بدبختى و حقارت. فقط نگاهم كرد هيچ نگفت مچ دستم را با دست راستش گرفت و به سمت آسانسور كشاند. چند دقيقه بعد در لابى سرسبز پشت بام بوديم .روى يك صندلى نشست و سرش را ميان دستانش گرفت _ چرا آورديم اينجا؟ _ پرى ماى بدبخت خوابه نميخواستم به خاطر توى الاغ باز نگران شه. انگار قصد له كردن سر خودش را داشت كه چنان فشارش ميداد پاهايش را عصبى ميلرزاند و به كفش هايش خيره شده بود _ حالت خوبه؟ _ هييييس خفه شو هيچى نگو فهميدم حالش به طرز عجيبى متعادل نيست ساكت ماندم تا دوباره خودش شروع كند: _ كجا بودى؟ _ امامزاده _ هه امامزاده !!! اونجا سيگار كشيدى؟ _ نه تو ايستگاه اتوب*و*س ناگهان از جا بلند شد و خروشيد: مگه تو بى صاحابى احمق؟؟؟! تو صاحب دارى _ سگ صاحب داره منم سگ نيستم عصبى تر شده بود _ يلدا به نفعته وقتى من عصبى ام لال شى اينو تا آخر عمر تو گوشت فرو كن _ اگه نكنم چى ميشه هان؟ سيلى فرود آمده روى گونه ام دهانم را بهم دوخت _ اين ميشه نتيجه اش حالا ديدى؟ بهت ميگم من آدم حسابى نيستم لال شو زبون درازى نكن واسه همينه. امشب علاوه بر اينكه تحقيرم كرد براى مهمانى دست هم رويم بلند كرد. كاش ميتوانستم از اين مرد متنفر باشم ، كى و چه طور اين قدر سست عنصر شده بودم كه چنين درمانده در مقابلش اشك ميريختم؟! _ بسه يلدا بسه گريه نكن گريه نكن حق گريه را هم از من ميخواهى بگيرى؟ عصبى راه ميرفت و حرف ميزد: _ منه بيشعور الدنگو بگو از فكر خانم كل شب برزخ بودم و برگشتم كه تنها نباشه بعد بايد برم تو خيابونا بگردم جمعش كنم لياقت ندارى يلدا چون تا وقتى آدمى كه به نفعت باشه ذاتت هنوز همونه من نفهمم كه باهات نرم شدم گفتم شايد با محبت آدم شه، نه ، نه جونم امثال تو با محبت هار ميشن از فردا جهنمى نشونت بدم كه عين زنهاى خيابونى راه افتادن تو شهر و سيگار كشيدن تا ابد واست بشه يه كاب*و*س. از فردا خودم و خودتيم من و تووووووو بالاخره از پس هر كارى بر اومدم تا اينجا آدم كردن تو رو هم پس ميتونم. دوباره گريه ام اوج گرفت دوست نداشتم اين طور با من حرف بزند _ بسه ميگم گريه نكن ولى مگر قدرت داشتم جلوى اشكهايم را بگيرم .به سمتم آمد و عصبى بغلم كرد آن قدر با فشار كه حس كردم استخوانهايم در حال خرد شدن است _ خودت مجبورم كردى يلدا خودت _ من ميترسم _ هيس زود تموم ميشه به شرطى كه خودت بخواى و فقط خدا ميدانست معين در فكرش چه ميگذشت... **** سه روزى كه شركت تعطيل بود و همه در كيش مشغول خوشگذرانى بودند من و معين بدترين لحظات را سپرى ميكرديم. باز روزه سكوت گرفته بود و لحظه ای گره اخم هايش باز نميشد و مدام در فكر بود ادامه دارد... https://eitaa.com/joinchat/2776694803C
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
در مجلس مظلومیّت مردِ غریب😔 بنگرکه دلم میان غمخانه گم است😔 این ناله ز ماتمِ امامِ هادی ست😔 معصوم دوازدهم امامِ دهم است😔 شهادت جانسوز امام علی نقی(ع) تسلیت باد🏴 🌼🍃 🏴🚩 شهادت دهمین پیشوای شیعیان علیه‌السلام را به پیشگاه عجل‌الله‌ تعالی‌فرجه وهمه‌شیعیانشان تسلیت‌عرض‌می‌نمایم 🏴🚩 👇 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d