💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_99 _ اگه بخوام روزى زن كسى باشم كه عاشقم باشه و فقط بهم نياز نداشته باشه چى؟
هيچى بابا نترس فشارش بالا بود و تپش قلب شديد به موقع فهميدم و خدا رو شكر حل شد الانم خونه داره استراحت ميكنه .. _ ميشه بهش زنگ بزنى؟ _ هنوز با من حرف نميزنه يلدا جان اون غده تو كه خانومى كوتاه بيا بهش زنگ بزن نگرانشم اين خودخوريش داغونش كنه .. چه كسى نگران دل يلداى بيچاره بود؟ پشت ميزم ميروم نگرانم و عشق احمق است يا فداكار؟! وقتى تماس گرفتم با دومين بوق جواب داد صدايش گرفته و غمزده بود: _ جانم؟ ديگر جانم گفتنت دلم را نميلرزاند... _ اومدم شركت _ منتظرم بمون ميام _ سفته ها رو هم بيار سكوت ميكند و بعد بلافاصله ميگويد: ۲۰ دقيقه ديگه اونجام ..سفته ها را بهانه كردم كه بگويم به بهاى سفته ها جوابم مثبت است كه نفهمد چه قدر براى داشتنش حقير شدن را پذيرفته ام... ته ريشش كمى بلند تر از هميشه است موهايش را به سمت بالا تاب نداده است.. جواب سلامش را ميدهم و وارد اتاق ميشويم تند تند نفش ميكشد و اين تمام جانم را نگرانش ميكند _ فكراتو كردى؟ سعى ميكنم مثل خودش بى تفاوت باشم _ من بهت بدهكارم نميدونم چرا ازدواج با من كمكت ميكنه ، ولى دلم ميخواد از اين دينى كه گردنمه حتى به قيمت ازدواج با یه مردى كه ٢٣ سال كه يه عمره ازم بزرگتره و سابقه ی ازدواج نا موفق داره و از همه مهمتر عشقى بهش ندارم ازدواج كنم... دروغ گفتم اين روزها دروغ گوى قابلى شده ام ،،، _ كى به تو گفته من ازدواج كردم قبلا؟ _ تو شركت همه ميدونن _ اشتباه ميدونن اون یه نامزدى مسخره بود كه عمرش فقط چند ماه بود اينم چون قراره زنم بشى واست توضيح دادم !! _ واسم مهم نيست، قرار داد نوشتنو كه خوب بلدى رئيس؟ توى قرار داد جديد من خيلى بندها بايد اضافه كنم _ به وقتش الان بايد هرچه سريعتر ازدواج كنيم كسى هم جز خودمون خبر دار نميشه تا بعدا ، نامه آزمايشگاه رو هماهنگ كردم قبلا نمونه خون تو داشتم همه چى اوكى شده فردا ميتونين بريم محضر.... ازدواج با معين نامدار آرزوى من و هر دخترى است ولى چرا اين ازدواج اينقدر سرد و وحشتناك در حال وقوع است؟! من عروس خيالات دير پا بدون لباس عروس بدون صداى كل و هلهله چنان بيوه ها در محضر به عقد تنها معشوق زندگى ام در مي آيم كسى كف نميزند حتى سامى و پسرش كه شاهد اين عقدند ميدانند در پس این یکی شدن عشقی نیست... حلقه اى جواهر نشان در انگشت لرزانم جا ميدهد ... _ تا وقتى من شوهرتم اينو از دستت در نيار و بدون تحت تعهد و تاهل به منى ،پس متعهد باش و اهلى ...حلقه اسارت مباركت باد يلدا !!! در ماشين سكوت كرد در رستوران كه با غذايم فقط بازى كردم گره سكوت گشود: _ بخور دختر _ بهم بگو _ چيو _ ازدواج با من چه كمكى بهت ميكرد؟! _ فعلا غذاتو بخور راه سختى جلومونه نبايد ضعيف شى امشب وسايل ضروريتو جمع كن ميريم عمارت اونجا ميفهمى _ امشب ميام ولى ميخوام تو همون آپارتمان زندگى كنم _ جاى زندگى كردنتو شوهرت مشخص ميكنه _ عمه تنها ميمونه _ نگران نباش حلش ميكنم ، غذاتو بخور _ ميل ندارم عصبى قاشقش را در بشقابش پرت ميكند حواس همه جلب ما ميشود..پس پاشو بريم بى تفاوت بلند ميشوم و دنبالش راه ميوفتم من هنوز عاشق اين هيكل و اين مرد عبوسم؟! و عشق احمق است يا فداكار؟! .......... دستور داده است كه عمه امشب بفهمد من در عقد ش هستم ..زن بيچاره از حال ميرود به هوش مى آيد نفرين ميكند ناسزا ميگويد حلال نميكند.. حقش را نميبخشد معينش را كه امانت دار خوبى نبوده است... شماتتم ميكند اشك ميريزد حتى امشب از خدا هم شاكى است معين در آغوشش ميفشردش و فقط زير لب و پشت سر هم معذرت خواهى ميكند ديگر نميشنوم در گوشش چه نجوا ميكند ...عمه ام نگران است وحشت زده است گويا ميترسد مرا بين خاندان نامدار بفرستد ! ولى مگر ميشود معين كارى را بخواهد و كسى بتواند مانعش شود. لباس هايى كه مشخص ميكند را ميپوشم با يك چمدان با عمه تنها خويشاوندم و اين خانه پر خاطره وداع ميكنم دستش را كه براى گرفتن دستم جلو مى آورد بى توجه پس ميزنم و سوار ماشين ميشوم ، نميدانم چه چيز در انتظارم نشسته است ولى جايى از دلم هنوز به وجود اين مرد سنگى قرص است هرچه باداباد.. ادامه دارد.... 💚