eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
25هزار ویدیو
124 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_86 با تعجب فرياد زدم _ پژمان؟!! _ آره شيرينمو اونا ازم گرفتن اونا مجبورش كرد
تو هر كثافت خونه اى كه بتونه واسه خماريش پول در بياره و مواد بگيره خرج خودشو و شوهرش كنه ، تو هم دفعه آخرته كه به من دروغ ميگى دختره بيشعور نميگى اين كه آدم حسابى نيست يه باليى سر خودش بياره كه از من پنهان كارى ميكنى ؟! شرمنده بودم حق با معين بود سرم را پايين انداختم و معذرت خواستم قرار شد آن شب به خاطر وضعيت عماد در شركت بمانيم البته با كلى التماس قبول كرد من هم بتوانم بمانم ،من را به اتاق استراحت خودش فرستاد تا روى تختش بخوابم و خودش هم كنار عماد روى يك كاناپه خوابيد ، هنوز آفتاب طلوع نكرده بود كه با صداى بلند معين از خواب بيدارشدم و با سرعت سمت اتاق دويدم ، عماد كه تازه سر حال آمده بود در سكوت و سر به زير فقط شرمنده حرفهاى معين ميشد _ چند بار تعهد دادى كه ديگه نميرى سراغش؟ چند بار گفتى ديگه بازيچه پيمان و پژمان نميشم؟ چند بار عماااااد چند بار؟ لال شدى آره؟! موندم اون زنيكه عملى ارزش داره اين حال و روزت بشه؟! عماد طاقت نياورد و سكوت شكست _ آقا خواهش ميكنم من هنوز دوسش... حرفش تمام نشده بود كه سيلى معين و چشم هاى خشم بارش دهانش را دوخت _ الدنگ بى غيرت اون زن شوهر داره ٢ ابسيلون از چيزى كه اين همه سال سعى كردم يادت بدم تو مغزت باشه ميفهمى غيرت ٢ مرد كه شك دارم مرد باشى نيمزاره راجب ناموس يكى ديگه ابراز علاقه كنه هرچند كه ناموس ٢ مافنگى باشه اسم شوهر روشه بفهم اينو بفهممم الانم اگه اونجور كه حقته آدمت نميكنم فقط واسه مراسم امشبه كه بايد رو پا باشى و خدا بهت رحم كرده معين عصبى از اتاق خارج شد ديدم كه باز كتفش را در دست گرفته بود عماد روى تخت نشست با دست جلوى صورتش را پوشاند گند زدم يلدا آقام اينبار نميبخشتم _ عزيز دلم درستش ميكنيم اينقدر خودتو اذيت نكن _ هيچ كس نميفهمتم _ من ميفهمم باهم درستش ميكنيم قول ميدم و چه قدر مادر بودن براى عماد را دوست داشتم ... *** در مقابل آينه براى آخرين بار خودم را بر انداز كردم با اينكه حس ميكردم اين لباس و آرايش سنم را خيلى بالاتر از سن واقعى ام نشان ميدهد ولى واقعا استايل خانمانه جديدم را دوست داشتم معين در حمام بود و خيال بيرون آمدن نداشت پشت در حمام چند ضربه به در زدم: _ رئيس پوستت كنده شد بيا بيرون ديگه صدايش در حمام پيچيد _ كور خوندى من اون پاپيونى كه روى لباسام گزاشتى رو بزنم يه كراوات مشكى ساده پيدا كن مگه داريم ميريم مراسم تدفين؟؟ همه چى مشكى ؟؟؟ _ كتم مشكى نيست _ نوك مدادى هم فرقى با مشكى نداره حالا بيا بيرون دير شده من از آرايشگاه ٢ساعته اومدم از وقتى اومدم حمامى چند دقيقه بعد حوله به تن خارج شد نگاهش پايين بود از ديروز حتى ٢ لبخند هم نزده بود و چهره اش خيلى عبوس بود _ عافيت باشه خوشگل شدم؟ نگاه عميقى كرد و جلو آمد آنقدر نزديك كه فاصله پوست تنمان تنها لباس من وحوله او بود سردم بود با وجود گرماى نفس هايش كه به الله گوشم ميخورد سردم بود ترسيده بودم ؟ نه !! هيجان بود حالتش شبيه كسى بود كه مغلوب احساسش شده است و هر لحظه ممكن است از فرط مردانگى هايش در جا ببلعدت يا حداقل با جمله اى سرماى هيجان وجودت را از بين ببرد و گرمت كند سرم را با دستش طورى كه گوشم كامل به لب هايش بچسبد حركت داد منتظر بوسه بودم اما آن زمان كه با صداى پر از خشمش در گوشم زمزمه كرد: _ امشب از اين زيباييت سو استفاده كنى نابودت ميكنم فهميدم معين هيچ وقت عاشقانه اى براى گفتن در گوش من نخواهد داشت و تمام ابراز محبتش فقط تهديد است وبس _ برو بيرون حاضر شم... ادامه دارد...
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_87 تو هر كثافت خونه اى كه بتونه واسه خماريش پول در بياره و مواد بگيره خرج خو
هيچ نگفتم و از اتاق خارج شدم سعى كردم خودم را قانع كنم كه اتفاق ديروز هنوز اعصابش را درگير كرده است باالخره به اين رفتارش عادت داشتم من او را با همه كاستى هايش بدون شنيدن جمله عاشقانه و دوستت دارمى عاشقانه دوست داشتم ... كراوات به دست از اتاق خارج شد كراوات بژ دقيقا رنگ لباسم ! موهايش را برعكس هميشه به صورت تابدار سمت چپ صورتش بالا زده بود _ بيا اينو ببند دختر و اين جمله يعنى: بابت تندى كه كردم ببخش و الان كمكم كن عجب مترجم خوبى شده بودم؟ بى صدا سمتش رفتم و به لطف پاشنه كفش هايم راحت تر قدم به او رسيد ومشغول شدم سعى كردم نگاهش نكنم ولى سنگينى نگاهش را خوب حس ميكردم عمه كه تازه بيدار شده بود با ديدن ما در آن لباس ها بغض كرد و اشك شادى ريخت اسپند دود كرد و قربان صدقه ام رفت _ يلدا من آرزوم بود يبار تو همچين لباسى تو رو ببينم عمه خنديدم و لپش را كشيدم: مگه لباس عروسه كه آرزوت بود پروين خانمى معين و عمه هر دو خنديدند و اين پايان قهر كوتاه من و غول بى نهايت جذاب امشب بود... سامى كه در را برايم باز كرد لبخند زد و زير لب گفت: بى نهايت زيبا شدى دخترم معين با سرفه اى اعالم حضور كرد و با نگاه اخم آلودش مرد بيچاره را وادار به سكوت كرد ، معين كنارم نشست و در را خودش بست _ وقتى ميخواى دنباله پيراهنتو بالا بگيرى حواست باشه زياد بالا نگيريش الان تا زانوت مشخص بود عجيب امشب تلخى ميكرد _ چشم _ سفارش هامو كه يادت نرفته؟ _ واى نه! بى كلاس حرف نميزنم تر تر كر كر نميخندم جيغ نميزنم با غريبه ها هم حرف نميزنم خوبه؟؟؟؟؟ _ از كنار من و عماد تكون نميخورى _ ميشه بگى اگه اينقدر ميترسى آبروتو ببرم چرا گفتى بيام؟ _ صلاح ديدم كه باشى رژت هم شبيه جيگره گاوه _ وا الان يهو ديدى؟ _ كمش كن آينه ام را در آوردم و با دستمال مشغول شدم و در دل كلى فحش بارش كردم بعد با انگشت روى لبش طرح لبخند كشيدم و گفتم: يكم بخند خواهش ميكنم مثلا ميزبانى _ شما دوتا جايى واسه خنديدن من گزاشتين؟ من چى كار كردم؟! _ بحث نكن اصلا حرف نزن تا برسيم جديدا خيلو با ناز حرف ميزنى بدم مياد تغييرش بده بيشعور من نفهميدم باالخره با ناز حرف بزنم بدش مياد يا لاتى حرف بزنم ؟ خود درگير دست به سينه اخم كردم و سكوت را ترجيح دادم اصلا معلوم نبود چرا رفتارش اينگونه تلخ شده بود؟؟ وقتى رسيديدم جز اعضا خودمان هنوز كسى نيامده بود عماد در كت و شلوار سفيدش خيلى درخشان شده بود معين حتى جواب سالمش را هم نداد و از كنارش درحالى كه ميگفت:" هنوز بوى گند ميدى " رد شد، عماد عزيزم صورتش غمگين تر شد _ ديدى يلدا تا بابامو از گور در نياره ول نميكنه _ خيلى حالش بده تو راه اينقدر چيزى بارم كرده كمرم الانه كه خم شه زير سنگينيش براى خوشحالى عماد خنديدم و او هم لبخند سردى زد ، معين امشب فقط به من و عماد گير نداده بود از همه ايراد گرفت و همه را استنتاخ كرد با شروع شدم مراسم آمدن يك به يك ميهمانان كمى لبخند تصنعى به لب نشاند هرچه منتظر خانواده معين گشتم جز شوهر عمه هايش كسى را نشناختم كنار عماد رفتم و پرسيدم: خانوادت نيومدن؟ _ آقام گفت فقط اعضا شركت ميتونن بيان باز هم سعادت ديدار اين خاندان رو ندارم‌يكى از ميهمانان كه جوان ... ادامه دارد...
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_88 هيچ نگفتم و از اتاق خارج شدم سعى كردم خودم را قانع كنم كه اتفاق ديروز هنوز
خوش سيما و باشى بود به سمت من و عماد آمد و بعد از سالم و احوال پرسى گرمى در حالى كه نگاهش به من بود گفت: _ عماد جان تبريك همراهت عاليه هر دو خنديديم و مرد جوان كه سيروان نام داشت همراهمان شد ، كمى بعدديدگاهش را در مورد پروژه با ما در ميان گذاشت كه شخصى عماد را صدا زد و مجبور شد ما را ترك كند حس كردم سيروان كم كم نزديك تر ميشود _بانو به جرات ميتونم بگم شما تك ستاره مجلس امشب هستين _ متشكرم نظر لطفتونه _ جدا عرض كردم تا به حال جز همسر معين نامدار كسى تا اين حد در مراسم هاى اين شركت ندرخشيده ژاله به چشم همه زيبا و درخشنده بود شايد آنقدر فروزان بود كه اختر كوچكى چون من به چشم معين كه چون او را داشته است نمى آمدم!! در افكار خودم بودم كه سيروان با پيشنهادش غافلگيرم كرد: افتخار اين كه باهم برقصيم رو ميدين؟ مانده بودم كه چه جوابى دهم كه معين مثل شهاب از آسمان نازل شد دستش را دور كمرم حلقه كرد: _ سيروان مثل هميشه زياده خواهى و بعد پوزخند زد كه باعث شرمندگى ام شد _ معين جان به پسر عموى محترم بابت انتخاب تاپش تبريك گفتم و عرض كردم يلدا بانو مثل گذشته و حضور ژاله ، امشب تو اين مجلس ميدرخشه معين دستش را دور كمرم محكم تر كرد يلدا مثل هيچ كس نيست و بهتره به من تبريك بگى واسه انتخابم سيروان با چشم هاى از حدقه بيرون زده گفت: _ جدا؟! _ بله ولى فعلا بهتره بين خودمون بمونه تا مهمونى سورپرايزم واسه اعلامش خراب نشه خالى بند _ بله بله حتما واقعا برازنده معين نامدار همچين بانوييه تبريك ميگم چند دقيقه بعد به بهانه اى ما را ترك كرد و من ماندم و غول خشمگين _ چى زر زر ميكرد من نبودم؟ _ رئيس مودب باش مودب اداى خودشو در بيارم ببينه خوبه هى ميزنه تو زك من؟! _ شب ميريم خونه يلدا جواب همه زبون درازياتو ميدم _ معين چته جدا ؟ از سر شب انگار دشمن خونى من شدى _ از جو اين سرمايه داراى پر مدعا متنفرم _ خودت كه عضو ارشدشونى _من عضو اجبارى اين جماعت هارم كه از فرط سيرى دارن كثافت رو صورت هم بالاميارن _ دخلش به من چيه عزيزم كه امشبو به من زهر مار ميكنىمعين در حالى كه خيره به پيست رقص بود جرعه اى از آب ميوه اش را نوشيد وهمانطور كه فقط روبه رو را نگاه ميكرد گفت: _وقتى بين گله گرگ بيوفتى دوحالت داره يا بره شى و طعمه يا گرگ بشى و همرنگ من نه طاقت بره شدنتو دارم نه گرگ شدنت پس مجبورى هميشه مواظب باشى و از اين گله فاصله بگيرى _ دردتو نميفهمم در ضمن خيلى دارى با عماد تند برخورد ميكنى _ ديگه بچه نيست كه با كتك و پيچوندن گوشش و شام نخوردن تربيت شه وقتشه به خودش بياد _ خوبه پس شيوع تربيتيتو آپديت كردى _ نه براى گروه سنى تو _ امشب بداخلاق ترين موجود زمينى ميدونستى؟ خواست جوابم را بدهد كه يكى از همسران حراف شركا سمتش آمد و مجبور شد باز با همان لبخند تصنعى با او همراه شود عماد هم كه فرصت را مناسب ديد دستم را گرفت و مرا به پيست رقص سالن دعوت كرد مشغول كه شديم موزيك آنقدر ملایم بود دوست داشتم سرم را روى شانه عماد بگزارم و بخوابم ولى امان از آن دو چشم غم بارش _ عماد دلم واسه ديوونه بازيامون تنگ شده پسر _به خاطر من با تو هم اينجورى ميكنه؟ متوجه شدم _ نه به خاطر تو نيست كلابا هم يكم بحثمون شده _ اذيتش نكن _به نظرت ميتونم؟... ادامه دارد...
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_89 خوش سيما و باشى بود به سمت من و عماد آمد و بعد از سالم و احوال پرسى گرمى د
نگاه به اون ظاهر كوهش نكن خيلى وقته از درون داغونه من خر هم كه آدم بشو نيستم و هربار نا اميدش ميكنم _ خيلى دوستت داره خوش به حالت _ نه اندازه تو دلم براى سادگى عماد و خوشبختى قلابى ام سوخت سرم را روى سينه اش گزاشتم و سعى كردم بغضم را مهار كنم رقص كه تمام شد هرچه چشم انداختم معين را نديدم گارسونى سراغم آمد تكه كاغذى كه رويش نوشته بود بيا طبقه بالا را دستم داد مطمئن بودم كار معين است به سمت طبقه بالا رفتم ولى وقتى رسيدم هرچه صدايش كردم كسى را نديدم نا اميد در حال برگشت بودم كه كسى صدايم زد وقتى برگشتم و فرشيد ر ا ديدم خيلى تعجب كردم: _يلدا وايسا از سر شب ميترسم بهت نزديك شم _ سلام خوبى؟ من اصلا نديدمت حالا چرا اينجا كشونديم _ روم نميشه به تو و عماد و معين نزديك شم من اون روز خيلى شرمندتون شدم _ دليلشو كه هيچ كس كمكمون نكرد و تو عقب نشينى كردى رو نفهميدم فر شيد هيچ وقت نفهميدم _ نه جواب تلفن هاى منو دادى نه مهشيدو واگرنه ميفهميدى _ تموم شد ديگه بهتره بحثشم نكنيم سر به زير نزديكم شد: _ مهرداد شوهر مهشيد رو كه خوب ميشناسى؟ _ آره ازت كينه داشت واسه همين آدم پيمان شد و مهشيدو به زور برده بود با خودش تهديدم كرد كه اگه كسى كمكتون كنه يا به پليس زنگ بزنم بلايى سر مهشيد مياره من شرمندتم يلدا ولى مجبور بودم دلم برايش سوخت من طاقت ديدن اشك هيچ مردى را نداشتم حتى فرشيدى كه دلم از بى معرفتى اش خيلى گرفته بود _ فرشيد جان تمام شد تو هم حق داشتى الانم ممنون از توضيحت ناراحت نباش ديگه منم بهتره برم پايين تا معين نفهميده و شر نشده سريع خودم را به جمعيت رساندم و با كمال تعجب متوجه آوا شدم كه با معين و چند تن مشغول خوش و بش بود جلو رفتم و سلام دادم اخلاق اين زن اصلا شبيه يك بيوه پولدار خودگير نبود _ يلدا جان خيلى زيبا شدى _ ممنون همين طور شما لبخند شيكى زد و جمع دوستانش كه گويا دوستان مشترك عماد و معين و آوا بودند را به من معرفى كرد گرم صحبت كه شدند معين خيلى آرام پرسيد _ كجا بودى؟ _ جيش داشتم باز اخم كوتاهى كرد و گفت: دستشويى بودى منظورته ديگه؟ نه خوب تو دست شويى خيلى كارا ميشه كرد ولى من فقط جيش داشتم خنده كوتاهش را خورد و چند سرفه كوتاه كرد _ آوا و اينا كه بهت معرفى كرد از بچه هاى قديم تيم راگبى ان باهم خيلى صميمى بوديم بعد مراسم امشب قراره بمونيم اينجا دور هم چند ساعت اگه خسته ميشى با سامى وعماد برگرد _ نميشه من و عمادم بمونيم؟ _ تو اگه دوست دارى ميتونى بمونى ولى عماد بايد بره يكم به كاراش فكر كنه _ داره از غصه ميميره بزار يكم حال و هواش عوض شه _ نه اصرار بى جهتم نكن بعد از پايان مراسم عماد خودش ميدانست كه بايد جمع را ترك كند خداحافظى كرد ولى معين دوباره رو برگرداند و ميدانم دلش چه قدر از قهر آقايش ميشكست... جز جمع خودمانى دوست هاى آوا و معين كسى نمانده بود كنار استخر رفتند و دور آتش جمع شدند پالتويم را دورم پيچيده بودم و من هم روى يكى از بالشتك هاى روى زمين مثل سايرين نشستم ، جمع خوب و خودمانى داشتند و همه شان تقريبا زوج بودند معين هميشه بر عكس همه بود اينبار هم كه همه زير پتو و پالتوهايشان كنار آتش ميلرزيدند بى تفاوت تنها با يك پيراهن كنار استخر ايستاده بود ، اين جمع را دوست داشت از حالتش مشخص بود از خنده هايش از صميميتش ! يكى از پسرها صدايش زد: _ كاپيتان معين بيا بشين ديگه مهمونيت كه آب شنگولى ممنوع بود حداقل بگو واسمون آب جو بيارن گرم شيم... ادامه دارد...
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_90 نگاه به اون ظاهر كوهش نكن خيلى وقته از درون داغونه من خر هم كه آدم بشو نيس
معين سرش را با اخم بامزه اى تكان داد و گفت: كاپيتان سعيد بهتره امشب جاى اينكه نوشيدنى گرمت كنه بچسبى به دوست دخترت كه هر دو گرم شين همه خنديدند و متوجه حضور آوا در كنارم شدم _ راحتى اينجا؟ _ بله ممنون _ با بچه ها راحت باش همه خودى ان _ چشم چند دقيقه روى صورتم زوم كرد و گفت: چند وقته؟ با تعجب پرسيدم: متوجه نميشم چى؟ _ معين و تو رو ميگم در جوابش جز خنده چيزى نداشتم و او ادامه داد: _ خيلى شبيه دختر خالمى اون روز بعد كلى فكر كردن فهميدم و همينم ميترسونتم اصلا متوجه حرفهايش نميشدم ميخواستم منظورش را بپرسم كه حس كردم پتويى دورم پيچيده شد عطر معين باز مستم كرد و عقل از سرم پراند كنارم كه نشست ميخواستم بب*و*سمش اما حيف كه نميشد چشم هايش را ريز كرد و گفت: خانم ها مشغول غيبتن ؟ آوا خنديد و گفت؛ نه عزيزم نگران نباش فقط گفتم اين پسر جذاب كه ميبينى تنها ايراد كوچولوش اينه كه زيادى بعضى اوقات بد ميشه _ اينم ميگفتى كه وقتى بد شه يادش ميره آوا خانم كيهواين يك تهديد در ميان شوخى بود پتو را دورم محكمتر پيچيد و گفت؛ سردته بريم ؟ نميخوام سرما بخورى _ فعلا كه قنداقم كردى دارم ميپزم جاى سرما _ لبات ميلرزه پس مشخصه سردته _ خوب به نظرت با پتو ميتونم گرمش كنم؟ _ نه ولى شايد من بتونم دلم لرزيد ؟ نه نه باز هم روى دست انداز افتاد و گرومبى افتاد ! نگاهش خيره روى لب هايم مانده بود _ امشب اينقدر خانم و زيبا بودى كه همه دوست داشتن گرمت كنن (حسود شده؟!) _ مهم منم كه دوست داشتم فقط رئيسم واسم پتو بياره خودم را نزديك تر كردم و باز تنم آرام شد از تماس تنش ... يكى از پسرها با گيتار نواخت و خواند ولى صدايش به دلم نشست .بعد ورق آوردند و تيم كشيديم و از شانس در تيم مقابل معين افتادم آنقدر حواسش به من و هم تيمى هاى پسر من بود كه خيلى زود باخت البته فكر كنم عمدا باخت كه مرا از آن جمع بيرون بكشد وباز بچسباند كنارش و دلش قرص شود و اين عشق بود يا تنها يك خودخواهى نشات گرفته از حس مالكيت؟!همه جيغ زدند كه بازنده ها را در آب بياندازيم معين بلند خنديد و گفت من به جاى همه هم تيمى هايم شيرجه ميزنم و من وحشت زده از اين سرما و آب تنى جان جانانم جيغ زدم: _ نه نه دست آخرو من بردم من تايين ميكنم جريمه شونو همه با حرفم موافقت كردند _ واسمون بايد بخونه خدا ميداند كه آرزويم را گفتم ميدانستم صدايش ميتواند تمام زخم هاى دلم را يكباره مرحم بخشد بچه ها جيغ زدند و كف كشيدند سعيد گفت: زدى به هدف معين عالى ميخونه فقط فراريه از خوندن نميدونم چرا ؟ معين كنارم آمد و گفت: نه ميخونم بهتر از اينه كه منجمد شم بعد در گوشم نجوا كرد: تو آب پريدن واسم آسون تر بود دختر فقط به خاطر خودت چه قدر ذوق كردم از اينكه به خاطر من هم ميتوانست كارى انجام دهد !!!! همه منتظر و مشتاق نشسته بودند معين وسط نشسته بود ولى به من نزديك تر از سايرين بود وقتى كه شروع كرد اصلا توقع نشدم چنين آهنگ كلاسيكى را به اين زيبايى چه چهه بزند و صدايش را رها كند !! هم زمان كه ميخواند و نگاه خاصش كه متمركز من بود جانم را جان دوباره ميبخشيد "یارا تو هم هوای ما دارا تو هم بشو وفادارا مرا دگر نگهدارا محبوبم !جانا! به قلب ما تو سر دارا کنار ما بمان مانا ، فقط به ما بگو جان آتش تر باش و مرا به دامنت گیرا بیار از آن جهان هر روز به یاد ما زلیخا را فقط فقط ، تو را دارم فقط تویی ،تو دلدارم به جان تو گرفتارم جانم، جااااااان بیا بیا ، بیا بگو هوا هوای ماست چرا چرا ، نگاه تو دعا برای ماست مرا دعا کن کجا کجا ، صدا کنم َسدر صدای ما خدا خدا ، فقط به تو َسدر دعای ما مرا صدا کن بیا بیا بیا بگو هوا هوای ماست چرا چرا نگاه تو دعا برای ماست مرا دعا کن کجا کجا صدا کنم رسد صدای ما خدا خدا فقط به تو رسد دعای ما مرا صدا کن مرا دعا کن فقط دعا کن مرا دعا کن... " و من فقط دعا كردم ... دعا كردم هميشه در همه لحظات تلخ و شيرين ، سخت و آسان تو براى من باشى بس!! تمام كه شد همه كف زدند تنها كسى كه چشمانش تر بود من بودم ، تنها كسى كه معين من بود... خيره روى چشمان من مانده بود با يك لبخند شيرين همه تلخى هايش را جبران كرد و تمام وجودم دوباره صدايش را تمنا كرد... ادامه دارد... 💚
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_91 معين سرش را با اخم بامزه اى تكان داد و گفت: كاپيتان سعيد بهتره امشب جاى اي
حال که من دوستت دارم دموکراسی را فراموش کن بودنت باید فقط مال مــــــن باشد !?? ناشناس عزيزم كم كم آشنايى ميدهى؟! چ كسى جز معين من ميتواند چنين طرز فكرى داشته باشد ؟! ميدانم كه توان به زبان آوردنش را ندارى ، ميدانم ميخواهى دوست داشتنت را با به لاى دنياى مردانه ات جايى دور افتاده پنهان كنى ميدانم دلت از عشق ترسيده است هيچ نميگويم من به همين ناشناسانه ابراز احساست هم ميبالم و راضى ام دموكراسى را بگير ديكتاتورى تو عين آزادى است ... چه قدر زود دل تنگ شدم امشب دلم نميخواست برود دوست داشتم به خانه بيايد گاهى از اينكه خانه اصلى اش و خانواده اصلى اش جاى ديگرى بود به شدت عذاب ميكشيدم دلم براى صداى نابش تنگ بود دلم استشمام عطرش را ميخواست حتى براى تلخى ها و اخم هايش دل تنگ بودم ... پاورچين طورى كه عمه نفهمد به اتاقش رفتم روى تختش دراز كشيدم بالشش را بوييدم و به سينه فشردم اين تشنگى و عطش چرا سيراب نميشد؟؟بغضم گرفت نميدانستم نزديك هم هستيم يا دور؟! ما كجاى كار ايستاده بوديم؟ من به همين گاه به گاه بودنش راضى ام به درك كه ژاله خواهر عماد است و حتما زيبا به درك كه او نامدار است و من بى اصل و نصب... اما دل معين ؟! دلش هنوز براى او ميتپد؟ كم كم خواب سرزمين وجودم را تسخير ميكند... دستى صورتم را نوازش ميكند هنوز قدرت غلبه بر خواب را ندارم شايد هم دلم نميخواهد بيدار شوم چشم هايم كنجكاو شده است اماگوش هايم: _ دختر (اى جان دختر!!! عزيزم) _ دختر شما خودت تخت ندارى (واى ديشب اينجا خوابم برده؟ آبروم رفت؟؟؟) از جايم مثل فنر پريدم ست گرمكن ورزشى آبى تنش بود _ واى من ... من... من نميخواستم اينجا.. يعنى خنديد باز صورتم را نوازش كرد: _ عيبى نداره چيزى نشده كه پاشو كله پاچه گرفتم از خونه تا اينجا دوييدم زيادى كالرى سوزوندم كش و قوسى به تنم دادم و گفتم: رئيس صبح جمعه چرا بايد كله سحر بيدار شيم اصلا؟ پرى ماهم هنوز خوابه كه _ مگه نميخواستى برى بهشت زهرا؟ اوووووووو خيلى زوده عصرم ميشه بريم تو رو خدا من خوابم مياد _ پاشو برو اتاقت بخواب پس _ نه همينجا ميخوابم تو برو توى اتاق من _ بچه من با اين قد و قواره جا ميشم اونجا؟؟؟ _ به من چه خوب من خسته ام بعد روى تختش پخش شدم و پتو را روى سرم كشيدم ، كنارم كه دراز كشيد اول خوشحال شدم اما كم كم شرم اجازه نميداد حتى درست و حسابى نفس بكشم _ چرا مثل ستاره دريايى خوابيدى يكم جمع تر بخواب _ خوب به من چه تو قد گوريل انگورى هستى _ تخت منو اشغال كردى دو قورت و نيمتم باقيه؟ _ رئيس بخواب ديگه ايشششش چه قدر حرف زدى الان خوابم ميپره با لگد آرامى پشتم زد و گفت: خيلى پر رويى برو اون ور ببينم كمى خودم را جمع كردم و حال كنار هم آرام گرفته بوديم همين طور كه پشتم به او بود صدايش كردم _ معين _ بله ( ميميره بگه جانم؟!!) _ ميشه عصر بريم بستنى ؟ _ باشه وقتى برگشتيم ميريم ادامه دارد...
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_92 حال که من دوستت دارم دموکراسی را فراموش کن بودنت باید فقط مال مــــــن باشد
ميشه با عماد بريم؟ _ عماد رفته با تعجب پرسيدم كجا؟ _ فرستادمش بندر چند روز، واسه ترخيص جنسا _ واى اون كه كاره كارمند رده هزارمه شركته چرا عماد؟؟؟! _ زيادى وقت آزاد داشته كه زده به فكر بيراهه _ گ*ن*ا*ه داره بدجنس حداقل باهاش آشتى كن _ بخواب ديگه داشت خوابت ميپريد برگشتم و نگاهش كردم دستش را روى چشم هايش گزاشته بود _ دختر _ هوم؟ _ هوم نه بله _ مگه تو جاى بله ميگى جان؟ _خوب تو بگو _ نميميرم كه بيا ، جان جان جان جان _ وول نخور _ دارم قر ميدم _ يلدا يكم آروم باش جدى ام _ چشم بگو _ از فردا نميخواد ٢ هفته بياى شركت با صداى بلند گفتم: چرااا؟ _ چراشو باشه بعدا ميگم _ تو دست تنها بدون من و عماد؟ _ شما دوتا عصاى دست نيستين بلاى جونين _ من مگه چى كار كردم؟ _ پروژه تموم شده كار خاصى نيست ٢ هفته استراحت كن _ من ميميرم تو خونه _ واسه امتحانات بخون يه كار ديگه ام دارم _ چى ؟ _ ميخوام تمركزتو بزارى روى كارى كه ميگم _ چى هست خوب بگو؟ _ يه خانمى از فردا روزى ٢ ساعت مياد اينجا به حرفهاش گوش كن و هرچى ميگه سعى كن به بهترين نحو انجامش بدى _ قضيه چيه؟ _ ميخوام آماده باشى واسه ٢ مراسمى ديگه هم بحث نكن بخواب دلم شور افتاد باز از حرفهايش سر در نياوردم... چند ساعت بعد با صداى عمه كه به در ميزد هم زمان بيدار شديم و در جا نشستيم _ آقا آقا بيدارى از ترس نزديك بود جيغ بزنم كه معين دستش را روى دهنم گزاشت و گفت: هيس هيچى نگو _ جانم پرى ما _ ميشه بيام تو آقا يه چيزى شده؟ _ بزار لباس بپوشم ، چى شده؟ با علامت دست به من اشاره كرد كه داخل حمام بروم و بعد كه مطمئن شد رفتم اجازه داد پرى ما وارد شود صدايشان را ميشنيدم _ چى شده؟ _ نيست _ چى نيست _ يلدا آقا اين ديشب يه مرگيش بود انگار عمه گريه ميكرد _ گفتم نزار وابسته شه آقا تو قول دادى ولى اين بچه داره پر پر ميشه آدم شده ولى از اون سمت پشت بوم داره ميوفته ديشب حالش عجيب بود واسه همين رفته ... معين صدايش را كمى بلند كرد و گفت: _د يه لحظه واسا عزيزم چى ميگى؟ رفته پياده روى خودم بهش اجازه دادم شما خواب بودى ، سريع چرا شلوغش ميكنى اسير ما كه نيست... ادامه دارد...
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_93 ميشه با عماد بريم؟ _ عماد رفته با تعجب پرسيدم كجا؟ _ فرستادمش بندر چند
آخه آقا ميترسم يهو... حرفش را قطع كرد: _ از هيچى نترس ميشه الانم لطف كنى من سرم درد ميكنه برى داروخانه قرصمو بگيرى؟ _ بميرم برات چته مادر؟ قرص سر درد دارما _ نه اين كه اسمشو مينويسم لطف كن بگير معذرت ميخوام اصلا نميتونم برم بيرون با اين وضع سرم _ نه نه بنويس مادر خودم ميرم جلدى ميام چند دقيقه بعدكه عمه گويا رفته بود معين در حمام را باز كرد و خنديد _ بيا بيرون حفظ آبرو شد _ آخيش راستى راضى باش از سرويس اتاقت واسه جيش استفاده كردم _ ديوونه اى يلدا _ آره خيلى كجاشو ديدى تازه خنديدم سر تكان داد و چه ميدانستين همين خاطره هاى كوچك كه ميساختيم روزگارى...با اين كه زياد اهل كله پاچه نبودم اما معين چنان لقمه هاى جانانه اى ميگرفت و با اشتها ميخورد كه من هم تمايلم براى خوردن بيشتر شده بود گه گاهى هم خودش لقمه ميگرفت و به صورت ناگهانى در دهانم جا ميداد _ بسه معين به خدا تو بهت اصلا نمياد دكتر باشى چه قدر ميخورى رحم به كلسترولت كن _ بودم ديگه نيستم بعدم انگار مجبورم فلسفه دكترا رو واست يبار ديگه توضيح بدم؟ و باز لقمه اى بزرگتر از دفعه قبل براى خودش آماده كرد اين بار صداى عمه هم در آمده بود _ ميگم مادر تو سرت درد ميكرد بدتر ميشيا با شنيدن اين جمله عمه ، ياد دروغ معين و در حمام پنهان شدن خودم افتادم و ريز زدم زير خنده معين هم چپ چپ نگاهم كرد _ پرى ما به خدا ديشب هيچى نتونستم بخورم عمه با نگرانى نگاهش ميكرد _ عمه دروغ ميگه صبح تا شب داره تو شركت ميخوره ديشب كتش تنگ بود دو لقمه كمتر از هميشه اش جا شده تو شكمش ٢ ذره مراعات سنشو نميكنه دستمال روى ميز را سمتم پرتاب كرد و من سريع جا خالى دادم _ بى تربيت مگه من بابابزرگتم هى سنت سنت ميكنى _ تو غول پيرمرد شكمو و البته گند اخلاق خودمى بالاخره انصراف داد و آماده شديم به بهشت زهرا برويم عمه سينى خرما و حلواى خيراتى را دستم داد كه داخل ماشين ببرم من عقب نشستم و معين و عمه جلو در طول راه سرم را از بين دوتا صندلى جلو ميبردم و شوخى ميكردم معين هم مدام تذكر ميداد كه صاف بنشينم و اذيت نكنم اول از همه سر مزار پدر بزرگم رفتيم عمه براى پدرش بعد اين همه سال باز اشك ريخت جالب بود معين هم اورا ميشناخت و مدام با عمه ياد خاطره هايشان ميكردند(پس پدر بزرگم هم همراه عمه در عمارت نامدار سكونت داشته است!!) سر مزار پدرم حتى دلم نميخواست بنشينم مدام عجله داشتم براى رفتن ولى به احترام عمه نشستم اين مرد هيچ وقت مرا دوست نداشت چون حاصل عشقش از آذر خيانتكار بودم هنوز صداى فرياد هايش در گوشم بود كتك خوردن هايم تحقير هايش ناديده گرفتن هايش ... من پدرم را هم دوست نداشتم شايد مثل آذر از او متنفر نبودم اما عشق پدر و فرزندى هم در كار نبود... معين كنارم آمد و گفت: بريم يلدا ميدونم اذيت ميشى با اصرار عمه به آرامگاه خصوصى خاندان نامدار رفتيم و واقعا در عجبم كه پولدارها قبرشان هم با قبر امثال ما چرا فرق ميكند؟! معين اول از همه سر مزار مادرش چون كودكى روى زانو نشست و با عشق سنگ قبر را با آب و گلاب شست عكس مادرش خيلى جوان بود هم سن و سال خودم بود كه فوت كرده بود مهرخ نامدار مادر معين عزيزم ! به عكسش خيره شدم و در دل گفتم: مرسى كه معينو به دنيا آوردى فقط كاش بشه مال من بشه هرچند كه من خيلى ازش پايين ترم معين غرق سكوت براى اولين بار سيگارى در مقابل ما آتش زد عمه هم سر يكى از مزارها نشسته بود و قرآن ميخواند و اشك ميريخت ولى تمام توجهم به معين بود كه خيره در دود سيگار خودش بود.... ادامه دارد... 💚
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_94 آخه آقا ميترسم يهو... حرفش را قطع كرد: _ از هيچى نترس ميشه الانم لطف كنى
مامانت خيلى خوشگل و جوون بوده همسن من _ دور از خاكش _ روحش شاد باشه _ اگه مجبورش نميكردن باردار شه جوون مرگ نميشد _ كى مجبورش كرد؟ _ جهل ، بعد زايمان خواهرم دكتر ممنوع كرد كه بچه دار شه ولى خوب پدربزرگم نوه پسر ميخواست و پدرم هم تابع جهل و ستم پدرش زن بيچاره رو تا مرگ كشوندن واسه داشتن يه پسر دلم براى معين سوخت چه قدر صدايش غم سنگينى را به دوش ميكشيد او هم سر مزار پدرش درست حسى شبيه من داشت با اكراه و بغض و گلايه مزار را شست و فاتحه خواند جهانگير نامدار چه قدر از نظر چهره شبيه پسرهايش بود مهرسام و معين هر دو به پدر كشيده بودند عمه بالا سر مزار جهاندار نامدار چنان از اعماق وجود قرآن ميخواند گويى بر سر مزار عزيزش نشسته است گه گاهى اشك فرود آمده بر روى گونه اش را با گوشه روسرى اش پاك ميكرد _ پريما عمو جان هميشه از خوبيات ياد ميكرد _ خوبه عموت معرفت داشته و ياد ما هم ميكرده عجيب بود حالت هاى عمه خيلى گنگ و خاص بود انگار خيلى درد و دل و شكايت براى جهاندار نامدار آورده بود مردى كه اصلا شبيه برادرش نبود صورتى به مهربانى عماد داشت و چه قدر برايم آشنا بود گويى ميشناختمش ، من هم بر سر اين مزار آرام بودم آرام...در راه بازگشت حس كردم حال جفتشان گرفته است به سكوتشان احترام گذاشتم باران كه شروع به شتك زدن روى شيشه ماشين كرد رقص شيشه پاك كن هاى ماشين معين و صداى باران و پسرك گل فروش كنار جاده مرا از خود بى خود كرد _ ميشه وايسى؟ _ چرا عزيزم؟ اوهوك مهربون هم شده _ حالم يكم خوب نيست عمه با نگرانى گفت : حالت تهوع دارى ماشين گرفتت؟ معين كه كنار جاده توقف كرد گفتم: نه بابا عمه حامله ام عمه روى گونه اش زد و گفت: بى حيا خاك عالم تو سرت مرد اينجاست معين در آينه چپ چپ نگاهم كرد در ماشين را باز كردم كه گفت: كجا بارونه خيس ميشى يكم آب بردار از پشت بخور صاف بشين خوب ميشى _ من حالم خوبه دروغ گفتم فقط دلم بارون ميخواست و بعد دستانم را باز كردم و دوي دم كنار جاده در اين بيابان انگار همه باران فقط و فقط سهم خودم بود معين عصبانى پياده شد و داد زد: ديوونه بيا سوار شوبا صداى بلند جيغ زدم _ نميام بيا تو رو خدا يكم بارون بازى عمه را وادار كرد داخل ماشين بماند و خودش بعد از اينكه تمام گل هاى پسرك را خريد سمتم آمد _ سرما ميخورى خل و چل _ اوووف معين نامدار واسم گل خريده گل ها را گرفتم و با جان دل بوييدم معين زير باران با لبخند را بايد قاب ميگرفتم براى همه عمرم _ جون يلدا مياى ٢ عكس بگيريم _ واسه اينستاگرام؟ _ نه فقط واسه خودمون _ باشه بگير _ گوشى من كيفيتش خوب نيست ميشه گوشيتو بدى دوربين گوشى اش را تنظيم كرد و بالا گرفت من را در آغوشش نزديك خود كرد كه در كادر دوربين هر دو جا بگيريم صورت هاى باران زده مان را ثبت كرديم _ اينم از عكس بيا بريم سرما ميخورى _ عيب نداره يكم بيا راه بريم فقط ٢ دقيقه _ فقط ٢ دقيقه چرا امروز به ساز دلم ميرقصد حتما مادرش دعايم را شنيده است !!! ادامه دارد...
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_95 مامانت خيلى خوشگل و جوون بوده همسن من _ دور از خاكش _ روحش شاد باشه _ ا
در باران قدم زديم اين مرد امروز تنها مرد كره زمين است ... _ ٢ دقيقه شد دختر _ كاش بيشتر بشه اصال ميدوئم بيا بگيرم _ يلدا سرما خوردى نخورديا حالا گفتم بدونى جاى آمپول قرص نميشه خورد هر چه قدر هم التماس كنى حالا تا هرجا ميخواى بدو ناچار تسليمش شدم و به ماشين برگشتيم حتى غرهاى عمه هم به جان خريدم ، طبق قولى كه داده بود برايم بستنى خريد و موقع خوردن بستنى تمام لحظات فقط مرا نگاه كرد و من نگاهش را كه روزهاى اول سخت از من دريغ ميكرد دوست داشتم... آن شب كه معين سرما خورد تازه يادم آمد من پالتو داشتم زير باران و او فقط ٢ پيراهن نازك ، چه قدر عذاب وجدان داشتم تب داشت و سرفه ميكرد چشم هايش بى حال و اشك آلود شده بود عمه را به زور راضى كردم كه بخوابد از استرس از كنار تخت معين نميتوانستم تكان بخورم _ معين تقصير من بود هوا خيلى سرد بود _ نه چند ساله سرما نخورده بودم اين جيره چند سالمه _ بميرم الهى چه قدر داغى _ هييس ديگه اين حرفو نزن بچه كه نيستم خوب ميشم چشم هايش رابست و گفت _ برو شما هم اتاقت _ اينجا ميخوابم نه _ آره آنقدر ضعيف شده بود كه توان زور گفتن نداشت صبر كردم خوابش برد اما صداى ناله هايش در خواب دلم را هزار تكه ميكرد در خواب كه صدايم كرد مطمئن بودم هذيان ميگويد _ يلدا ! دستش را ميان دستم گرفتم و گفتم: جان يلدا _ نرو با بغض گفتم ؛ كجا رو دارم برم آخه؟ _ پيمان گفته بود ميبردت كابوس ميبينه؟؟؟ _ اون حرومزاده نقشه كشيده چرا رفتى. كم كم تمام صورتش غرق عرق شده بود كارى جز گريه از من بر نمى آمد از خواب ميپريد و دوباره چند دقيقه كوتاه ميخوابيد بعد از ساعتى داروها اثر كرد و خوابش عميق شد و تبش پايين آمد من هم توانستم قدرى چشم روى هم بگزارم با صداى گرفته سرما خورده هم لعنتى جذاب بود!!! _ يلدا خانم !! عزيزم اينجورى چرا خوابيدى پاشو عزيزم الان گردن درد ميگيرى كمكم كرد بلند شوم چشمانم را به سختى باز كردم_ حالت بهتره؟ _ آره عزيزم خوبم روى تخت كنارش خوابيدم دستش زير سرم بود و صورتم در سينه اش _ ميشه همينجا بخوابم يكم؟ _ بخواب بابايى ديشب اذيت شدى موهايم را نوازش ميكرد و دردها و بدبختى هاى همه زندگى ام را از حافظه ام پاك ميكرد _ موندم تو كار دنيا كه اين فرشته كه الان تو بغلم آروم خوابيده چه طور ميتونسته اينقدر از خودش و دنيا متنفر باشه و بد بشه خواستم جوابش را بدهم خواستم بگويم عشق تو تمام ضميرم را تحت الشعاع خود قرار داد و ديگر دلم جز عشق براى نفرت جايى ندارد... ولى در جوابش فقط بيشتر خودم را جمع كردم و در آغوشش فشردم به آرامى كمرم را نوازش ميكرد و زير لب مرا به خواب دعوت ميكرد _ رئيس جاى كمربندها رو دارى ناز ميكنى يادم بره ؟ _ نه عزيزم نميخوام هيچ وقت يادت بره ، بخواب آروم امروز نبايد خواب آلو باشى وقتى معلمت مياد _ پس تو هم بمون نرو شركت _ ميشه نرم بابايى؟ ديگه بايد درشو تخته كنيم كه _ آخه سرما خوردى منم كه نميزارى بيام پس كى مواظبت باشه ؟ ادامه دارد...
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_96 در باران قدم زديم اين مرد امروز تنها مرد كره زمين است ... _ ٢ دقيقه شد دخت
خدا هست عزيز دلم منم كه بچه نيستم _ پس بگو واست همه چى بيارن بخورى _ چشم شما نگران نباش _ اين زنه جوونه ؟ _ نه عزيزم ميانساله _ خوشگله؟ _ نميدونم _ موهاش بلنده _ اين چه سوالييه؟ _ آخه ميخوام ببينم بهش بايد حسودى كنم يا نه؟ _ به هيچكس حسودى نكن آدمى كه واسه خودش ارزش قائله اصلا كسى رو در حد حسادت نميبينه _ من جديدا به همه زن و دختراى دور و برت حسوديم ميشه حتى اونايى كه توگذشته ات بودن شجاع شدم؟ دل به دريا زدم... _ هنوز دوستش دارى ؟ مرا بيشتر به خود فشرد و گفت: هيييييس بخواب و اين يعنى فرار از دوست داشتنش؟!حدود ٢ بعد از ظهر بود كه دلم براى معين عجيب تنگ شد هرچه تماس گرفتم جواب نداد و فقط يك پيام فرستاد كه واقعا جا خوردم " يك هفته كه قراره تمركز كنى روى كلاست نميخوام حرف بزنيم منم نميام اونجا تا وقتى كه معلمت بگه آماده اى " از بى رحمى اش بغض كرده بودم از اينكه دلش تنگ نميشد، نميدانستم جريان اين معلم و آموزش هايش چيست ؟ وقتى كه با او روبه رو شدم حس كردم تمام كلاس و وقار زنانه دنيا در اين زن جمع شده است و آمده است دخترانه هاى من را چون عضله هايم تقويت كند و شكل دهد در تمام اين دوساعت فقط كم مانده بود از مدل نفس كشيدنم هم ايراد بگيرد در عين جدى بودن بسيار مهربان و با حوصله نكته به نكته را آموزش ميداد و در آخر من فهميدم بايد يلدا را بكوبم و از نو بسازم!!! تمام اين يك هفته يا تحت فشار كلاس بودم يا براى امتحان هايم درس ميخواندم عجيب دل تنگ معين بودم تمام دلخوشى ام ب*و*سيدن عكس دو نفره مان بود ، گه گاهى هم با عماد عزيزم صحبت ميكردم و خوشحال اين كه بعد از اتمام اين هفته دوباره كنار هم جمع ميشويم...باالخره آن يك هفته لعنتى تمام شد و بعد از اولين امتحانم سريع خودم را به شركت رساندم معين در اتاق همايش بود وقتى مطمئن شدم تنهاست بدون اينكه در بزنم وارد اتاق شدم واى كه وقتى عينك طبى شيكش را ميزد واقعا آقاى دكتر خودم ميشد با ديدن من سر تكان داد و لبخند زد _ بى خبر اومدى چرا؟! به سمتش دويدم انتهاى سالن و گفتم : بيخيال مبادى آداب بودن همين يه دفعه رو بى خيال همه كلاس اين هفته ، من دلم تنگ شده خودم را در آغوشش جاى دادم ميخنديد و جانم هر لحظه تمناى فدا شدن براى خنده هايش را داشت _ تو ٢ سالم تحت آموزش باشى باز هم ديوونه اى يلدا _ اوهوم بايد ببريم ديوونه خونه آقاى دكتر يعنى من عاشق عينكتم تو رو خدا بزار گازت بگيرم _ دستش را جلوى دهانم گرفت و گفت: بيا بگير كنار دستش را گاز گرفتم و دلم آرام شد هنوز در آغوشش بودم طبق عادت هميشه اش موهايم را از صورتم كنار زد و گفت: حالا كه خانم شدى شام افتخار ميدى در خدمتت باشم ؟ _ اوه حتما از همراهى شما خوشحال ميشم جناب نامداربعد هر دو از نوع حرف زدن جديدم خنديديم بدون آنكه بدانم آن شب... ادامه دارد...
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_97 خدا هست عزيز دلم منم كه بچه نيستم _ پس بگو واست همه چى بيارن بخورى _ چشم
"گاهی دلم می گیرد از آدم هایی که در پس نگاه سردشان با لبخندی گرم فریبت می دهند ،دلم میگیرد از خورشیدی که گرم نمی کند و نوری که تاریکی می دهد ازکلماتی که چون شیرینی افسانه ها فریبت می دهند ،دلم می گیرد از سردی چندش آور دستی که دستت را می فشارد و نگاهی که به توست و هیچ وقت تو را نمی بیند كوچه ها را بلد شدم... خیابانها را...رنگها را... جدول ضرب را... دیگر در هیچ راهی گم نمیشوم، اما هنوز میان آدمها گم میشوم... مــــــــــــن آدمهـــــــــا را بلــــــــــدنیســـــــــــتم..." امشب عجب شاعرى شده ام امشب قرار بود روى تك تك ديوار هاى اين خانه ذكر عشق بنويسم امشب قرار بود عروس روياهاى رنگ پريده ام شوم و تنها ميدانم من به قول فروغ فرخزاد عزيزم تنها و تنها عروس خيالات ديرپا هستم وبس... خانمانه لباس پوشيدم خودم را غرق عطر فرانسوى جديدم كردم سپيدپوشيدم نميدانستم چرا ؟ شايد به حرمت عشق، هنوز چون لباسم بكر و سپيد بود آينه عجب مشوقى شده بود امشب !! جان جانانم منتظر بود و بايد سريعتر خودم را ميرساندم .. همان پاپيون مورد علاقه ام را زده بود سنش خيلى كمتر به نظر ميرسيد گويا اوهم دوش عطر گرفته بود زيبايى ام را بدون اينكه سخنى بگويد با چشم هايش تحسين كرد حال در رستورانيم دنيا امشب براى من در همين يك تكه جا خلاصه ميشود و واقعا مگر از دنيا جز همين كه تو باشى و من و يك خلوت چه ميخواهم ؟! امشب نگاهش با هميشه فرق دارد؟ سر پايين مى اندازد نگاه از من ميدزد معين من امشب چرا خودش نيست؟ شام در كنار اويى كه تك تك سلول هاى بدنت سجده اش ميكند چه قدر دلچسب است.. سكوت ميشكند !!! _ يلدا _ جان؟ _ امشب وقتشه سرش پايين است چرا هنوز؟! _ وقت چى؟ قبلش قول بده آروم باشى جوابش هرچى باشه به هم نريز در دلم چرا به قول عمه رخت ميشورند؟! _ چى شده؟ _ با من ازدواج كن قلبم چرا جاى اينكه شاد بنوازد در حال ايستادن از تمام حركت است .... _ چى؟ چرا دستش را جلوى چشمانش گرفته است و حرف ميزند؟ _ هيچ وقت فكر نميكردم اينقدر پست بشم كه از بچه اى كه ٢٣ سال فاصله است بينمونه و ٢ دهه زودتر رنگ دنيا رو ديدم بخوام باهام ازدواج كنه پست؟! پيشنهاد ازدواج است؟ زبانم لال شده است و تكخوان سرود امشب معين است _ اين مدت بر خلاف قوانينم و قولى كه دادم بهت خيلى نزديك شدم يه جورايى حس ميكنم از خودمى و طاقت دوريتو ندارم ولى من از خط قرمزهاى رد نشدم معينى كه روبه روته ٥ سال پيش تمام حواسشو كنده و انداخته دور ، تو وجودش جايى واسه بذر عشق كاشتن نداره ، اگه تمام اين مدت نزاشتم از يه حد و مرزى بيشتر بهم نزديك شيم و جلوى خودمو گرفتم واسه همچين روزى بود از روز اول كه ديدمت ميدونستم امشبو، ميدونستم ازت ميخوام كه باهام ازدواج كنى به خاطر همين سعى كردم هيچ حسى بهت پيدا نكنم كه همچين روزى و همچين ساعتى نگى نقشه بود و همه حست و عشقت دروغ ، من عاشقت نيستم ولى منكر اين كه تو رو كنارم و همراهم دوست دارم هم نيستم من نياز دارم كه باهات ازدواج كنم جوابتم هرچى باشه تو ادامه رابطمون هيچ تاثيرى نداره ما دوتا دوستيم تا ابد كنار هم راستش روز اول ميخواستم در ازاى قبول اين ازدواج سفته ها رو بهت پس بدم اما الان حال و هوام فرق كرده اون سفته ها بى ارزشه چه بگى آره چه بگى نه خيلى وقته نابودشون كردم اين مدت نياز داشتم واسه رويارويى با خانوادم تو رو يكم هماهنگ كنم و فكر ميكنم ديگه وقتشه هر چه قدر ميخواى فكر كن و جواب بده ؛ كمك كردن اجبارى نيست روزى كه اون پول و دادم واسه كمك بهت هيچ كس اجبارم نكردتو هم اگه ميلت بود كمكم كن ... سقف آسمان كوتاه شده است كه بر سرم خراب ميشود؟ آتش چيست كه باز در اين دل لعنتى زبانه ميكشد؟ بغض ؟! نه محال است قطره اى اشك براى تمام سنگدلى هايش بريزم صدايم ميلرزد _ تو چرا احتياج به ازدواج با من دارى؟ اينهمه بهتر از من ... نگاه پر از غمش سايه ميگستراند روى پيكر ضعيف دخترى كه زير هجوم حرفهايش چند دقيقه پيش شكسته است ... _ چراشو بعد كه آره يا نه گفتى بهت ميگم _ تكليف من چيه؟ _ همه كار واسه خوشبختيت ميكنم يلدا من نخواستم با فيلم هندى بازى كردن تو رو رام كنم و با فريب جواب مثبت رو بگيرم ، بدست آوردن دل هيچ زنى واسه من كارى نداره اما خواستم رو راست باشم كه بعدا حس نكنى مغموم شدى و من فريبت دادم _ تا كى؟ _ چى تا كى عزيزم؟ پوزخندى ميزنم و با لحن خودش ميگويم: _ تا كى به كمكم نياز دارى عزيزممم _ نميدونم ادامه دارد....
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_98 "گاهی دلم می گیرد از آدم هایی که در پس نگاه سردشان با لبخندی گرم فریبت می
_ اگه بخوام روزى زن كسى باشم كه عاشقم باشه و فقط بهم نياز نداشته باشه چى؟ چشمهايش غرق خون ميشود اما امشب عجب خود دار خوبى شده است ... _ طلاقت ميدم هر وقت بخواى بعد سال اول ازدواج !! _ خوبه خيلى خوبه ميخندم خنده هاى عصبى دردناك _ يلدا تو واسم خيلى عزيزى واسه همين ميخوام بعدا نشكنى _ هيس معين نامدار ممنون از شامت شب خوبى بود جوابمو تا فردا بهت اعلام ميكنم شب بخير ..از جايم كه بلند ميشوم هراسان بر ميخيزد _ ميرسونمت _ بودن تو هواى بسته ماشين با تو حالمو بهم ميزنه .. عجب امشب خود دار شده است !! _ حدسشو ميزدم ، سامى جلوى در رستورانه باهاش برو.... _ ممنون بابت اين همه سخاوت مندى و صداقتت شب بخير _ فقط فعلا به پريما چيزى نگو لطفا . جوابم تنها پوزخند است.. معين را با همه احساسم در آن رستوران جا ميگذارم به خانه بر ميگردم خانه اى كه سر تا سر ياد و عطر اين مرد سنگى است... باز چوب حماقتم را خوردم ؟ چه شد كه مثل كبك سرم را در برف كردم و معنى همه رفتارهايش را نفهميدم تنها يك همراه بودم براى كسى كه تنها عشق زندگى ام بود و بس، امشب نه اشك نه فرياد، درد دلم را تسكين نميدهد خودم را براى هم سطح شدن با مردى كه هيچ حسى به من ندارد چه قدر تغيير دادم! چه قدر براى جا شدن در دلش تحقير شدم ؟ خدايا بازى آخرت حرف نداشت دست مريزاد اينبار طورى زدى كه ديگرنميتوانم برخيزم كاش درهمان بازداشتگاه جان داده بودم كاش تا ابد اسير ديوار زندان ميماندم و هرگز اسير عشق چنين موجودى نميشدم ... جهنم و قول هايم !! سيگارم را امشب چنان دل سوخته ام ميسوزانم چند قرص آرام بخش را ميبلعم، تلاش میکنم براى نفرت از معين !!! ٢ روز گذشته است جواب نداده ام و دنبال جواب نيامده است عمه نگران حال من و غيبت معينش است سعى ميكند خلوتم را به هم نزد به خيابان ميزنم نميدانم مقصد كجاست ؟ به خودم كه مى آيم جلوى شركتم ، لعنت به اين ساختمان و خاطره هايش لعنت به من كه معين را به هر قيمتى كنارم ميخواهم لعنت به من كه آدم دل كندن از معين نيستم لعنت به من كه نام معين همه زندگى ام است ميدانم عماد برگشته است با اينكه جواب تلفن هايش را ندادم ولى ميدانم كه چه قدر براى تسكين دردم لازمش دارم خودم را به اتاقش ميرسانم با ديدن من شوكه ميشود ،هيچ نميگويم در آغوشش طلسم بغضم شكسته ميشود _ يلدا يلدا جان تو چته كجايى جان دلم چند روزه ..نگاهش ميكنم چه تكيه گاه محكمى است اين عماد نامدار اصلا شبيه معين نامدار تو خالى نيست و من چرا عاشق اين معين شدم فقط جبر جهلم است و بس!!! _ عماد حالم خوب نيست _ معلومه، خيلى ضعيف شدى دختر اين چه وضعشه اين آقام چرا حواسش به عروس نازك نارنجيش نيست ... باز به هق هق مى افتم _ جان دلم دعواتون شده ؟ حال و روزتون چرا اينطوريه ؟ فشار اون روى ٢٨ و دم سكته تو هم كه عين ميت بى رنگ و رو !! _ اون هيچيش نميشه _ ديشب و بيمارستان بوديم چرا نگران ميشوم چرا هول ميكنم چرا معين مهم است و من نا مهم ؟! _ كجاست؟ الان كجاست ؟ چش شده ادامه دارد....
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_99 _ اگه بخوام روزى زن كسى باشم كه عاشقم باشه و فقط بهم نياز نداشته باشه چى؟
هيچى بابا نترس فشارش بالا بود و تپش قلب شديد به موقع فهميدم و خدا رو شكر حل شد الانم خونه داره استراحت ميكنه .. _ ميشه بهش زنگ بزنى؟ _ هنوز با من حرف نميزنه يلدا جان اون غده تو كه خانومى كوتاه بيا بهش زنگ بزن نگرانشم اين خودخوريش داغونش كنه .. چه كسى نگران دل يلداى بيچاره بود؟ پشت ميزم ميروم نگرانم و عشق احمق است يا فداكار؟! وقتى تماس گرفتم با دومين بوق جواب داد صدايش گرفته و غمزده بود: _ جانم؟ ديگر جانم گفتنت دلم را نميلرزاند... _ اومدم شركت _ منتظرم بمون ميام _ سفته ها رو هم بيار سكوت ميكند و بعد بلافاصله ميگويد: ۲۰ دقيقه ديگه اونجام ..سفته ها را بهانه كردم كه بگويم به بهاى سفته ها جوابم مثبت است كه نفهمد چه قدر براى داشتنش حقير شدن را پذيرفته ام... ته ريشش كمى بلند تر از هميشه است موهايش را به سمت بالا تاب نداده است.. جواب سلامش را ميدهم و وارد اتاق ميشويم تند تند نفش ميكشد و اين تمام جانم را نگرانش ميكند _ فكراتو كردى؟ سعى ميكنم مثل خودش بى تفاوت باشم _ من بهت بدهكارم نميدونم چرا ازدواج با من كمكت ميكنه ، ولى دلم ميخواد از اين دينى كه گردنمه حتى به قيمت ازدواج با یه مردى كه ٢٣ سال كه يه عمره ازم بزرگتره و سابقه ی ازدواج نا موفق داره و از همه مهمتر عشقى بهش ندارم ازدواج كنم... دروغ گفتم اين روزها دروغ گوى قابلى شده ام ،،، _ كى به تو گفته من ازدواج كردم قبلا؟ _ تو شركت همه ميدونن _ اشتباه ميدونن اون یه نامزدى مسخره بود كه عمرش فقط چند ماه بود اينم چون قراره زنم بشى واست توضيح دادم !! _ واسم مهم نيست، قرار داد نوشتنو كه خوب بلدى رئيس؟ توى قرار داد جديد من خيلى بندها بايد اضافه كنم _ به وقتش الان بايد هرچه سريعتر ازدواج كنيم كسى هم جز خودمون خبر دار نميشه تا بعدا ، نامه آزمايشگاه رو هماهنگ كردم قبلا نمونه خون تو داشتم همه چى اوكى شده فردا ميتونين بريم محضر.... ازدواج با معين نامدار آرزوى من و هر دخترى است ولى چرا اين ازدواج اينقدر سرد و وحشتناك در حال وقوع است؟! من عروس خيالات دير پا بدون لباس عروس بدون صداى كل و هلهله چنان بيوه ها در محضر به عقد تنها معشوق زندگى ام در مي آيم كسى كف نميزند حتى سامى و پسرش كه شاهد اين عقدند ميدانند در پس این یکی شدن عشقی نیست... حلقه اى جواهر نشان در انگشت لرزانم جا ميدهد ... _ تا وقتى من شوهرتم اينو از دستت در نيار و بدون تحت تعهد و تاهل به منى ،پس متعهد باش و اهلى ...حلقه اسارت مباركت باد يلدا !!! در ماشين سكوت كرد در رستوران كه با غذايم فقط بازى كردم گره سكوت گشود: _ بخور دختر _ بهم بگو _ چيو _ ازدواج با من چه كمكى بهت ميكرد؟! _ فعلا غذاتو بخور راه سختى جلومونه نبايد ضعيف شى امشب وسايل ضروريتو جمع كن ميريم عمارت اونجا ميفهمى _ امشب ميام ولى ميخوام تو همون آپارتمان زندگى كنم _ جاى زندگى كردنتو شوهرت مشخص ميكنه _ عمه تنها ميمونه _ نگران نباش حلش ميكنم ، غذاتو بخور _ ميل ندارم عصبى قاشقش را در بشقابش پرت ميكند حواس همه جلب ما ميشود..پس پاشو بريم بى تفاوت بلند ميشوم و دنبالش راه ميوفتم من هنوز عاشق اين هيكل و اين مرد عبوسم؟! و عشق احمق است يا فداكار؟! .......... دستور داده است كه عمه امشب بفهمد من در عقد ش هستم ..زن بيچاره از حال ميرود به هوش مى آيد نفرين ميكند ناسزا ميگويد حلال نميكند.. حقش را نميبخشد معينش را كه امانت دار خوبى نبوده است... شماتتم ميكند اشك ميريزد حتى امشب از خدا هم شاكى است معين در آغوشش ميفشردش و فقط زير لب و پشت سر هم معذرت خواهى ميكند ديگر نميشنوم در گوشش چه نجوا ميكند ...عمه ام نگران است وحشت زده است گويا ميترسد مرا بين خاندان نامدار بفرستد ! ولى مگر ميشود معين كارى را بخواهد و كسى بتواند مانعش شود. لباس هايى كه مشخص ميكند را ميپوشم با يك چمدان با عمه تنها خويشاوندم و اين خانه پر خاطره وداع ميكنم دستش را كه براى گرفتن دستم جلو مى آورد بى توجه پس ميزنم و سوار ماشين ميشوم ، نميدانم چه چيز در انتظارم نشسته است ولى جايى از دلم هنوز به وجود اين مرد سنگى قرص است هرچه باداباد.. ادامه دارد.... 💚
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
❤️ ❤ عزیزتر از جانم..! ❤ مولای مهربانم.... 😭روزگارمان سخت می گذرد! 😭سخت تر از سال گذشته، 😭سخت تر از ماه گذشته، 😭سخت تر از روز گذشته..... ️شبیه یک درد همگانی، همه هر روز خسته تر از قبل می شوند! که نابود شده که به سقوط رسیده که ذخیره اش ته کشیـده و روح و تَنِ مردم، که پرپر شده! ️چند روزی است دوره افتاده ام و به هرکه میرسم، این سؤال را تکرار می کنم؛ ⁉به نظرِ شما، آخرِ این اوضاعِ نابسامان چه می شود؟ و در لابلای تمامِ پاسخ ها، یک درد مشترک،  موج می زند؛ ما از همه نااُمیــد شده ایم! از همه ی انسان های دور و برمان! و امروز یقین داریم، قیچیِ هیچ آرایشگری، نمی تواند، چهره ی نابسامان دنیا را، زیبا کند. مگر همین را نمی خواسته ای؟ ما روی قولِ تو حساب کرده ایـــــم! بیا و با آمدنت حال دنیا را خوب کن ... ❤ العجل مولانا یا صاحب الزمان 🤲 👤  مُنْتَــــظِر ظهور تو 🌼السلام علیک یا بقیه الله 🌼 ای کاش امروز روز ظهور شما باشد 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹 ✍امام صادق (ع) فرمودند: هر مومنی آرزوی خدمت به مهدی (عج) را داشته باشد و برای تعجیل فرجش دعا کند؛کسی بر قبر او میآید و او را به نامش صدا میزند که: فلانی مولایت صاحب الزمان ظهور کرده اگر میخواهی به پا خیز و به خدمتش برو و اگر میخواهی تا روز قیامت بخواب.پس عده زیادی به دنیا باز میگردند؛(رجعت) و فرزندانی از آنها متولد می‌شود 📚مکیال المکارم 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹 🔴 کم بودن منتظران ظهور، و اهمیت ثابت قدم بودن 🌹امام جواد (ع) از جانب امیرالمؤمنین ع فرمودند: ➖ برای قائم ما غیبتی است طولانی؛ گویی سرگردانی شیعیانم در عصر غیبتش را می‌بینم که در فقدانش به این سو و آن سو منحرف می‌شوند، همچون گوسفندان در جستجوی چراگاه! غیر از کسی از آنان که در دینش ثابت قدم بماند و طولانی شدن غیبت امامش، موجب قساوت قلب او نشود که چنین کسی در قیامت با من و در درجه‌ی من خواهد بود 📜 كمال الدين. شیخ صدوق ص303 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🎬 دانلود 📌 خلاصه سخنرانی؛ (قسمت پنجم) 👤 استاد 🔺 امام زمان وقتی ظهور می‌کنند که دنیا پر از ظلم شده... 🔅 شیعه هیچ وقت نمی‌بازه چون یه پناهگاه داره. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
ما بی تو خسته ایم تو بی ما چگونه ای... تعجیل در ظهور صلوات اللهم عجل لولیک الفرج 🌺🌹🌺🌹🌺🌹 ☀️ ☀️ 💎پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: 🔹لا تَسُبُّوا الرِّياحَ فإنّها مَأمُورَةٌ، ولا تَسُبُّوا الجِبالَ ولا السّاعاتِ ولا الأيّامَ ولا اللَّيالِيَ فَتَأثَمُوا وتَرجِعَ علَيكُم 🔖به بادها ناسزا مگوييد، كه آنها مأمورند، و به كوه ها و ساعت ها و لحظات و روزها و شب ها را ناسزا نگوييد، كه گنهكار مى شويد و به خودتان بر مى گردد. 📚علل الشرائع صفحه 577 🌺🌹🌺🌹🌺🌹 ✍امام سجاد علیه السلام: هیچ قطره ای نزد خداوند عزّوجلّ محبوب تر از دو قطره نیست؛ قطره خونی که در راه خدا ریخته شود، قطره اشکی که در دل شبِ تار برای خداوند عزّ و جلّ می ریزد. 📚 الخصال، ج ۱، ص ۵۰ ‎‎‌‌‎‎‌🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹 ♥️ مولا‌ ‌️باید به که گوییم‌ پریشانی خود را‌ بجوییم کجا‌ یوسف کنعانی خود را‌ ما را بطلب‌ لایق دیدار تو باشیم‌ پنهان مکن آن‌ چهره نورانی خود را‌ ✨صبحت بخیرهمه ی دنیای من✨ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
✨خواهی که در 🌸پناه کرامات سرمدی ✨ایمن شوی ز فتنه و 🌸ایمن زِ هر بدی ✨لبریز کن زِ عطر گل 🌸نور سینه را  ✨با ذکر یک صلوات 🌸بر نبی وآل نبی 🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌸 🌼🍃 🌷🌼🌷🌼🌷 🌺🧚‍♀️نیایش صبحگاهی ملكا ذكر تو گویم كه تو پاكی و خدایی نروم جز به همان ره كه توام راهنمائی همه درگاه تو جویم، همه از فضل تو پویم همه توحید تو گویم كه به توحید سزائی تو حكیمی، تو عظیمی، تو كریمی، تو رحیمی تو نماینده فضلی، تو سزاوار ثنائی بری از رنج و گدازی، بری از درد ونیازی,, بری از بیم و امیدی، بری از چون و چرائی بری از خوردن و خفتن،‌بری از شرك و شبیهی بری از صورت و رنگی، بری از عیب و خطائی نتوان وصف تو گفتن كه در فهم نگنجی نتوان شبه تو گفتن كه تو در وهم نیایی نبُد این خلق و تو بودی، ‌نبود خلق و تو باشی نه بجنبی نه بگردی، نه بكاهی نه فزایی همه عزی و جلالی، همه علم و یقینی همه نوری و سروری، همه جودی و جزایی همه غیبی تو بدانی، ‌همه عیبی تو بپوشی همه بیشی تو بكاهی، همه كمّی تو فزایی ❤️سنایی سـ🌷ـلام صبح دوشنبـه تون بخیـر و نیکی یه روز پر نشـاط یه روز پراز لبخند خدا یه روز خوب و با برکت یه دنیـا لبخند و آرامش به زنـدگی پراز دلخوشی و خـوشبختی بی پایان بـرای تک تک تون آرزومندم 🌼🍃 ❄️سلام بربنده گان خالص خدا 🕊امروزتون شاد ❄️و نور خدا زینت بخش زندگیتون 🕊آرزو میکنم وجودتون پرشود ❄️از عشق به خدا 🕊پرشود از خوشبختی ❄️و پر شود از خیر و برکت الهی 🌼🍃 صبح یعنی آغاز فرصت شادی و لبخند و امید صبح یعنی امروز سهمی از زندگی و عشق از آن خودِ توست لحظه را قدر بدان تا بخواهی، زندگانی زیباست سلام صبح بخیر امروزتون سراسر عشق و شادی و مهر https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✅سه دعای مهم بعد از نماز صبح 🔶این سه دعا از بقیه الله الاعظم ارواحنا فداه به ما رسیده جهت برطرف شدن مشکلات ورفع حوائج 🔴🔵هفتاد مرتبه ذکر "یا فتاح" 🔵🔴بِسمِ اللهِ وَصَلَّی الله عَلی مُحَمَّدوَآلِهِ؛وَاُفوِّضُ اَمری اِلَی اللّهِ ؛اِن اللّه بَِصیرُ بِالعِباد؛فَوَقیهُ اللّه سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا؛ لا اِلهَ اِلّا اَنتَ ؛سُبحانَکَ اِنّی کُنتُ مِن الظّالِمینَ؛فَا ستَجَبنا لَهُ وَنَجَّیناهُ مِنَ الغَمِّ و کَذلِکَ نُنجِی المُومِنینَ؛وَحَسبُنَا اللّه ونِعمَ الوَکیلُ ،فَنقَلَبُوا بِنِعمَهِ مِنَ اللّهِ ،وَفَضلِ لَم یَمسَسهُم سُوءُ؛ما شاءَ اللّه لا حَول َوَ لا قُوَّه اِلّا بِاللّهِ، ماشاءَاللّهُ لاماشاءَالنّاسُ؛ماشاءَاللّهُ وَاِن کَرِهَ النّاسُ؛حَسبِیَ الرَّبُّ مِنَ المَربُوبینَ،حَسبِئَ الخالِقُ مِنَ المَخلُوقینَ؛حَسبِئَ الرّزِاقُ مِنَ المَرزُوقینَ؛حَسبِیَ اللّه رَبُّ العالَمینَ؛ حَسبی مَن هُوَ حَسبی؛حَسبی مَن لَم یَزَل حسبی حَسبی مَن کانَ مُذ کُنتُ(لَم یَزَل)حسبی؛؛حَسبِیَ اللّهُ لا اِلهَ اِلّا هُوَ؛:عَلَیهِ تَوَکَّلتُ وَ هُوَ رَبُّ العَرشِ العَظیمَ* 🔵🔴*لاحَول َوَ لاقُوَّهَ اِ لّا بِاللّه العَلیِّ العَظیمِ؛تَوَکَّلتُ عَلَی الحَیِّ الَّذی لا یَمُوت؛وَالحَمدُ لِلّهِ الَّذی لَم یَتَّخِذ(صاحِبَهً وَ لا)وَلَداً؛ وَ لَم یَکُن لَهُ شَریکُ فِی المُلکِ؛ وَلَم یَکُن لَهُ وَلِیُّ مِنَ الذُّلِّ؛ وَکَبِّرهُ تَکبیراً* کتاب صحیفه ی مهدیه صفحات 186-187 ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
*☝🏻_عظمت ماه رجب، استاد دانشمند👌_* ☘️امام سجاد عليه السلام فرمودند: *از دوستى با پنج كس بپرهيز:* 💠〖دروغگو〗: زيرا او به منزله سراب است ،دور را نزديك و نزديك را دور جلوه مى دهد. 💠〖فاسق〗:زيرا او تو را به يك لقمه يا كمترازآن می فروشد. 💠〖بخيل〗: زيرا او در هنگام حاجت به مال، تو را خوار و ذليل مى گرداند. 💠〖احمق 〗: زيرا او به جاى نفع ،به تو ضرر مى رساند. 💠〖قاطع رحم〗: كسى كه با خويشان و دوستان قطع رابطه كرده باشد. زيرا در سه آيه مورد لعن واقع شده است . 📚مجموعه ورام ج۲ ص۱۵ . https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d