داستان واقعی ارسالی خانم ناهید.ف ❤️
#قسمت_اول
گوشیمو روشن کردم و به پیام شوهرم که نوشته بود رسیدی زنگ بزن بیام ترمینال دنبالت نگاه کردم
جفتمون بچه شهرستان بودیم و به خاطر کار شوهرم اومدیم تهران ،من و شوهرم هم کلاس بودیم ولی باهم دوست نبودیم از من خوشش اومده بود و اومد خاستگاری،توی یکی از بیمارستانای تهران کار میکرد و من توی کلینیک خصوصی
تقریبا نزدیک تهران بودم که پیام دادم بیا دنبالم،سوار ماشین که شدم بوی عطر حمید تو فضا پیچید خندیدم و گفتم ترگل ورگل کردی جواب داد خب خانومم اومده باید به خودم برسم یا نه؟ باهم رفتیم سمت خونه
سه روز خونه مامانم بودم مریض بود و مجبور بودم بهش سر بزنم روز بعد حمید که رفت سر کار مشغول مرتب کردن خونه شدم همه جا مرتب بود ولی افتادم به جون خونه و همه جا رو تمیز کردم
به ملافه بالشت نگاه کردم که رد رژم روش مونده بود با خودم گفتم رو تختی رو هم بشورم
رو تختی و روبالشی رو دراوردم که یهو یه دسته موی گوله شده توی بالشتم دیدم رنگش یاسی بود من تا حالا هیچ وقت موهای خرمایی خودمو رنگ نکرده بودم قلبم تند میزد ولی مطمئن بودم کار شوهرم نیست با خودم گفتم حتما وقتی من نبودم کلید خونه رو داده دست دوست و رفیقی،دوس دختر اونم که براش مهم نبوده موهاشو ریخته رو تخت
با دقت نگاه به رو تختی انداختم ولی مویی روش نبود با خودم گفتم یا یکی میخاد منو با شوهرم بد کنه یا کلید خونه رو داده دست کسی
نشسته بودم رو تخت و زل زده بودم به دسته موها رفتم از تو کشو چسب پهن دراوردم و به کل مبلا کشیدم چیزی نبود روی تختم کشیدم نبود رفتم توی حمومم حسابی گشتم بازم چیزی نبود
موهارو گذاشتم تو یه نایلون و به حمیدم چیزی نگفتم
با خودم گفتم دفه بعد که رفتم شهرستان سر زده میام خونه اگر چیزی باشه حتما متوجه میشم
یک ماهی گذشت و حمید رو کاملا زیر نظر داشتم هیچ کار خطایی نمیکرد گوشیشو میذاشت رو کانتر و میرفت کاراشو میکرد منم دیگه بیخیال ماجرا شده بودم حدود یک ماه بعد سر شیفت بودم که بهم زنگ زدن و گفتن حال مادرت خوب نیس نمیدونم چجوری جمع کردم و رفتم شهرستان
هفت روز شهرستان بودم تا حال مادرم خوب بشه تک دختر بودم و مادرم غیر من کسی رو نداشت
حمید تو این مدت اصرار داشت که بمون خونه مامانت و نیا تا حالش بهتر بشه
مامانم میگفت من خوبم برگرد خونه،بعد از پنج روز بدون اینکه به حمید چیزی بگم برگشتم تهران نزدیک ترمینال بودم که بهش زنگ زدم جواب نداد پیام دادم جواب نداد دست اخر تاکسی گرفتم و راه افتادم سمت خونه رسیدم سر کوچه که حمید زنگ زد و گفت مگه اومدی تهران؟ چرا به من نگفتی
رفتم خونه به هم ریخته بود حمید میگفت داشته دوش میگرفته ولی فقط سرش خیس بود اصرار داشت خونه رو جارو بکشه و مرتب کنه که گفتم برو شام بخر بعدش باهم خونه رو مرتب میکنیم
همین که حمید رفت دوباره با چسب پهن افتادم به جون تخت ایندفه چند تا تار موی یاسی روی تخت بود مطمئن شدم یه خبرایی هست ولی باید بهم ثابت میشد حمید اومد باهم شام خوردیم و چیزی به روم نیاوردم.
روز بعد رفتم دنبال نصب دوربین یا خریدن ریکوردر،چهار سال تو شهر غریب پابه پاش دویده بودم و حالا به این آسونی ها بیخیال ماجرا نمیشدم
💍💜
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#ادامه_دارد👇👇