💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #ماه_شب_چهارده 🌝💫🧚‍♂️ #قسمت_نهم- بخش هشتم گفتم : برای اینکه دوست پسرت اومده خواستگاری من و ق
داستان 🌝💫🧚‍♂️ - بخش دهم وقتی بعد از بیست و چهار ساعت من به هوش اومدم وچشمم رو باز کردم در حالیکه کسی امیدی به زنده موندنم نداشت ..هر چهار نفر اونا رو دیدم با چشمانی اشک آلود اشتیاقی برای بهوش اومدنم نداشتن .... و هیچکدوم جلوی تختم نمی اومدن و با افسوس آه از دور منو نگاه می کردن .. پرستار گفت : خدا رو شکر حالش بهتره انشالله تا فردا خطر رفع میشه .. ناراحتش نکنین دیگه براش خوب نیست ؛ کاریه که شده ..بچه ام که افتاده .. من اونجا نفهمیدم در مورد چی حرف می زنن ..با لب های خشک شده گفتم " مامان ؟ بشدت به گریه افتاد و از اتاق رفت بیرون ..بابا هم دنبالش .. گفتم : چی شده آذین بهم میگین چی شده ؟ با رامین اومدن کنار تختم ... آذین گفت : نمی دونم تو باید بگی گفتم : یادم نیست چی شد تو بگو برای چی مامان و بابا و تو با من قهر کردین ... اونم شروع کرد به گریه کردن که مگه ازت نپرسیدم دست بهت زد یا نه ؟ تو مگه جون ملیکا رو قسم نخوردی ؟ چرا به ما نگفتی حامله شدی ؟ گفتم : این شر و ور ا چیه میگی ..من بهت دروغ نگفتم .. به خدا کسی دست به من نزده ..حامله چیه ؟ کی همچین حرفی زده ؟ اینجا بیمارستانه بگین آزمایش کنن چرا بی خودی بهم تهمت می زنین ؟ ادامه دارد داستان 🌝💫🧚‍♂️ - بخش اول آذین گفت : الهی فدات بشم عزیز دلم از خودم که در نمیارم اگر حامله نبودی چرا اون طور شدی ؟ با تمام نیرویی که نداشتم و یک دستم سُرم بود و دست دیگه ام خون تزریق می کردن داد زدم این حرفو بهم نزن ...تو رو خدا .. کدوم خری این تهمت رو به من زده ؟ باید ثابت کنین اگر من راست گفته باشم تو روی هیچ کدومتون نگاه نمی کنم ...چرا بهم اعتماد ندارین؟ گفت : خدا کنه تو راست بگی هنوز معلوم نیست باید صبر کنیم حالت بهتر بشه ؛؛ الانم نمی دونیم چی شده کسی به ما نگفته ؛دکتری که اونشب توی بیمارستان بود ؛وقتی وضعیت تو رو دیده بود از رامین پرسید حالمه بوده ؟ ما هم فقط حدس زدیم .. و نگرانیم .. گفتم :شما ها خجالت نمی کشین برای چی همچین حدسی زدین چرا این فکر رو می کنین ؟ ... رامین گفت : برای همین کارات تو اصلا تو پارگینگ خونه ی اون مرتیکه چیکار می کردی ؟ گفته بودی میای خونه ی ما برای چی از اونجا سر در آوردی ؟ گفتم : اینو براتون تعریف می کنم میگم چرا رفتم و هزار بار هم معذرت می خوام ولی اینکه به من توهین می کنین تهمت می زنین رو نمی تونم قبول کنم ... ای بابا دکتر فقط از تو یک سئوال کرده ببین چه شری به پا کردی ؟ رامین گفت : والله خیلی رو داری دلبر حالا من بدهکارم شدم ؟..حرفی که دکتر به من زد رو گفتم همین .... گفتم بگو مامان بیاد می خوام باهاش حرف بزنم اشتباه کردی من کار بدی نکردم حتما دکترام اینو می فهمن چیزی نیست که معلوم نشه ... آذین گفت : الان خیلی ناراحتن ؛ خدا کنه تو راست گفته باشی ..پس باید بریم پیش یک دکتر زنان ... گفتم : نه تو رو خدا این کارو با من نکنین ..خواهش می کنم به حرفم اعتماد کنین ...آزمایش خون هم نشون میده چرا می خواین اذیتم کنین ؟ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d