داستان
#پّرپِروک 🦋💞
#قسمت_سوم- بخش هفتم
بیشتر گروه ها از همون غذا خوری رفتن لب دریا ولی خانم احمدی گفت : ما نریم بهتره فردا نوبت نوشین هست که کارشو ارائه بده ؛ اجرا داره ..باید استراحت کنه ..
گفتم : ولی من می خوام برم ..دوست دارم برنامه ی اونا رو ببینم ..
گفت : نه نمیشه ؛ برنامه تا دیر وقت هست و نوشین باید بخوابه ..
گفتم : خانم خواهش می کنم بزارین من برم زود برمی گردم قول میدم ..شاید فقط همین یک بار باشه که اومدم اردو دلم می خواد برنامه ی اونا رو ببینم
گفت : تنهایی بری ؟
گفتم بله خانم مگه چی میشه ؟
گفت : پروانه جان چیزی نمیشه ولی من به مامانت قول دادم چشم ازت بر ندارم ..
گفتم : خوابم نمیاد لطفا ..قول میدم یکساعت دیگه اینجا باشم ..
گفت : خیلی مراقب باش زودم برگرد ..می خوای باهات بیام ؟
گفتم : نه خانم خودم میرم بلدم چیکار کنم ..
بلوزم هنوز خشک نشده بود ولی پوشیدم و یک شلوار آبی نفتی داشتم پام کردم و موهامو دوتا بافتم و راه افتادم ..
از چند نفر پرسیدم تا جای اجرا ی برنامه رو پیدا کردم ..و سبک بال و بی خیال زیر لب آواز می خوندم و به اطراف نگاه می کردم ..
چقدر اونجا رو دوست داشتم ...
#ناهید_گلکار
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d