ملیکا یکم سرما خورده سرفه می کنه میشه براش ؛؛ اون چی بود درست می کردین برای سینه خوب بود ..اونو بهش بدین ..
قطع کنین دارم میرسم ...
گوشی رو گذاشتم زمین ..و زیر لب گفتم : منم خوبم مادر ..خیلی هم آمادگی دارم از بچه ها نگهداری کنم ..تعارف نکن بیارشون ..
دست و صورتم رو شستم تا چشمم باز بشه تازه خوابم گرفته بود .
در همین فاصله سحر زنگ زد ..
درو با آیفون باز کردم و با عجله بچه ها رو داد توی حیاط و از همون جا گفت ..سلام مامان جون ببخشید دیرم شده ظهر میام با هم حرف می زنیم ..
راستی مهدی ظهر میاد ..و درو زد به هم و رفت .
آرش همینطور که ساکی رو که سحر دستش داده بود با زحمت با خودش حمل می کرد گفت : مامانی بیا کمک نمی تونم ..
هر دوشون رو بغل کردم ..و با خودم بردم توی ساختمون ..
#ناهید_گلکار
داستان
#پّرپِروک 🦋💞
#قسمت_دوازدهم- بخش پنجم
خیلی دلم برای اونا می سوخت ، این بچه ها هر روز آواره بودن ..خوب مدرسه ها و کودکستان ها تعطیل می شد و مادرشون باید میرفت سرکار واقعا اگر من نباشم سحر می خواد چیکار کنه ؟
گفتم : آرش جون کمک می کنی باغچه رو آب بدم و یکم سبزی بچینم ..صبحانه بخوریم و تو بشین سر درست ..
گفت : نه مامانی من حوصله ی این کارا رو ندارم ..
ملیکا گفت : من باهاتون میام ..
گفتم قربونت برم تو سرما خوردی سرفه می کنی هوای بیرون برات خوب نیست ..همین جا بشین تا من برگردم ..
با یک سبد سبزی در حالیکه تند و تند باغچه رو آب داده بودم برگشتم و دیدم آرش داره بازی می کنه ..
گفتم : چی شد آرش ؟ اون چیه دستت؟
مامانت که گفت امروز نباید بازی کنی ..
گفت : خودش اینو گذاشت توی کیفم گفت هر وقت خسته شدی یکم بازی کن ..
گفتم :هر وقت خسته شدی تو که هنوز درس رو شروع هم نکردی ..
گفت : مامانی تو رو خدا قول میدم یکساعت بیشتر نشه تا شب خیلی وقت دارم ...
و من همینطور که سعی می کردم خودمو بیدار نگه دارم ناهار درست کردم و به کارام رسیدم ..
آی پد رو با عصبانیت از دست آرش گرفتم و گفتم یکساعت شد دو ساعت تو معنی قول رو می دونی چیه ؟ زود باش بشین سر درست ..داد زد, اینا همش تقصیر مامانمه خودش می دونه که بلدم بازم منو اذیت می کنه ..
تو رو خدا بدین مامانی ..وقتی بابام اومد می خونم ..
#ناهید_گلکار
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d