💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌱 ❤️ #قسمت_یازدهم مامانم و آبجیم عقب وایساده بودن، هیچکس جرات نمیکرد بیاد جلو، یقمو گرفت و در
🌱 توش نوشته بود تو به من بد کردی ستاره، خیلیم بد کردی! اگر با فامیل من نبود میتونستم ببخشم ولی بهنام؟ همه اقوامم فهمیدن، خصوصا با اون بازی مسخرت که رفتی خونه پدرت و منه احمقم به همه گفتم قهر کرده، همه فکر میکنن تو بخاطر بهنام بوده که قهر کردی، من مرخصی گرفتم دنبالم نگرد میرم که فکر کنم با این زندگی چیکار کنم، دو سه روزی نیستم دنبالمم نگرد، با مادرم اینام نیستم، سه روز دیگه برمیگردم و تکلیف تو رو روشن میکنم. نامه رو به سینم چسبوندم و برای مظلومیت سهیل تا تونستم زار زدم. واقعا آبرویی براش نمونده بود، باید هرجوری بود ثابت میکردم که همه چیز بهتانه بهم تهمت زدن. مادرم زنگ زد، همه چی رو تعریف کردم قسم خوردم که دست روم بلند نکرده، باورش نمیشد به زور بهش قبولوندم، تصمیم گرفتم نرم خونه مادرم و همه چیزو بدتر نکنم. صدای پیامک گوشیم اومد پریدم سرش، پیغام دلیوری پیامم به سهیل اومد این یعنی گوشیشو روشن کرده ولی هر چی زنگ زدم جواب نداد، پیام دادم:… پیام دادم سهیل بخدا قسم بهت ثابت میکنم بیا با مدرک ثابت میکنم یه مدرک پیدا کردم، پیام داد منو به حال خودم بزار، سه روز دیگه برمیگردم که ذهنم باز شده باشه و نتونی با هیچ چیز گولم بزنی منتظرم باش. مدرکی نداشتم جز پیامای بهنام، شب قبلشم انقدر هول کرده و ترسیده بودم که نتونستم اصلا نشون سهیل بدم. مثل دیوونه ها تا تموم شدن این سه روز توی پذیرایی راه رفتم و به خودم فحش دادم، قهوه خوردم و خوابیدم. عین این سه روز اینکارا رو کردم، جواب تلفن مامانمم یکی در میون میدادم. صدای چرخش کلید رو توی در احساس کردم، در بهم خورد و بعد دوباره کلید توی در چرخیده شد. در قفل شد…. روسری ای که روی چشمم بسته بودم که خوابم ببره رو سریع باز کردم و با موهای ژولیده پریدم توی پذیرایی، رفتم جلوی در و گفتم سهیل، اومدی؟ چیزی که میدیدم باور کردنی نبود… 🌱🌱🌱🌱 چیزی که میدیدم باور کردنی نبود… این بهنام بود نه سهیل..! آروم آروم اومد جلو، گفت داری مال خودم میشی ستاره، نگاه کن همه چیز محیاست ، میدونی چه کلکایی زدم تا تونستم کلید خونتو یکی از روش بزنم؟ من نباید تلاش کنم ستاره من باید کلید خونه خودمو داشته باشم، من باید در بزنم و تو درو روم باز کنی. داد زدم برو بیرون بهنام.. ترسیده بودم، میترسیدم بلایی سرم بیاره، چشماش قرمز بود مثل گاوای وحشی بهم نزدیک میشد و نفس نفس میزد، گریه میکردم و میگفتم توروخدا بهنام توروخدا به من نزدیک نشو، بزار طلاقمو که گرفتم توروخدا برو. شروع کردم جیغ و داد کردن، تا تونستم جیغ زدم. صدای در همسایه به گوش خورد، بهنام ترسید و عقب عقب رفت، قفل درو باز کرد و به سرعت از خونه دوید بیرون، در باز بود گوشه راهرو ورودی خونه حالم بد شد و همونجا نشستم و بالا آوردم، انقدر گریه کردم که دیگه نا نداشتم، همسایمون اومد گفت چت شد ستاره؟ چیزی بهش نگفتم، فقط گفتم یه لیوان آب بهم بده، آبمو خوردم و با همون حال نزارم شروع کردم جمع کردن گندی که زدم، میخواستم تا سهیل میاد همه جا تمیز باشه… https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d