مَبهوتْ³¹⁵
نان و خرما و کمی شیر،عسل هم آمد اولین گل پسرِ شیر جمل هم آمد..
از دوسالگی تو‌دامن امام حسین علیه السلام بزرگ شده بود.. شب عاشورا وقتی فرمود همه شهید میشید نگران شد... عموجان اکبر هم شهید میشه؟ عموهامم شهید میشن؟ عمو من چی ؟ منم فدای شما میشم؟ منم بلاگردون عمه هام میشم؟ حسین جان جوونای ماهم همینجوری رو شما و خانوادتون غیرت داشتن... میگفت یه شب تو هیئت از داعش و حرم حضرت زینب و مدافعای حرم گفتن...مجید اینقدر خودش و زد حالش بد شد.. گفت مگه ما مردیم که حرم خانم در خطر باشه.. سریع پله هارو طی کرد...سریع شد مجید قربانخانی...حسین جان همونجوری که مجید قربانخانی و خریدی...ماروهم بخر.. اگه تو بخوای میشه...