محمد سعید دم گرفته بود یا حسين... يا حسين... صدای قشنگی داشت و غم عجیبی در صدایش موج میزد. همه با او تکرار کردند. گفتن یا حسین برای کسانی که اهل آیوتایا بودند، کمی سخت بود. آنها با لهجه خودشان حسین را صدا میزدند «چائوسن». نخست وزیر تازه میفهمید که چرا به این گروه میگویند «چائوسنها». آهنگ صدایشان به زیبایی و غم انگیزی صدای محمد سعید نبود، اما هرچه بود، نظم خاصی داشت و حتی نخست وزیر هم از این نظم و هماهنگی تعجب کرده بود. صدای «چائوسن» همه مسجد را پر کرده بود سربازهایی که کنار در مسجد منتظر مانده بودند، با تعجب به همدیگر نگاه میکردند آنها نمیدانستند که مردم داخل مسجد چه کسی را صدا میزنند نخست وزیر به چائومن گفت: «خب، فکر کنم به اندازه کافی در عزاداری شان شرکت کردیم.» این را گفت و بلند شد. فضای مسجد تاریک بود و هیچکس نفهمید که دو نفر از بزرگان دربار به مسجد آمدهاند. برای بار اول بود که نخست وزیر به جایی میرفت و مردم دور او را نمیگرفتند و به او خوشامد نمیگفتند. نخست وزیر و چائومن از مسجد بیرون آمدند.
برداشتی از کتاب "محله چائوسن ها" داستان شیخ احمد قمی، مؤسس اولین حسینیه تایلند
برای خرید این کتاب با تخفیف ویژه روی لینک زیر کلیک کنید:
mayaminbook.ir/?p=3167
💎 به میامین بپیوندید:
https://eitaa.com/joinchat/2285044196Cc82aebfad0