۳ خیلی پشیمون بود و مدام میومد عذرخواهی از هر فرصتی استفاده میکرد که خودشو بهم ثابت کنه و اطرافیان میخواستن مارو اشتی بدن رفتم سرکار تو محل کارم رییسم بهم گفت برادرم دنبال ی خانم هست برای ازدواج موقت که پدر مادرم از شهرستان ولش کنن و نگن ازدواج کن شما حاضری؟ خیلی ناراحت شدم ولی پیشنهادش بد نبود قبول کردم و محرم شدیم گاهی اوقات میرفتم خونه شوهرم پدر و مادرش گیر دادن که زنت رو باید ببینیم منم به بهانه خونه عمه م چند شبی موندم پیش شوهر موقتم، درامدش خوب بود و اخلاقشم خوب بود ولی زیاد صمیمی نبودیم همون نقش بازی کردن جلوی پدر مادرش باعث شد که کمی صمیمی بشیم وقتی اونا رفتن شهرستان منم برگشتم خونه پدر مادرم ی مدتی گذشت که حس کردم معده م میسوزه و حالت تهوع دارم به دکتر رفتم که اونم گفت باید ازمایش بارداری بدی