#کارگاه_تصویر_پردازی
#آقای_جمهوری_اسلامی
1️⃣ از 2️⃣
جمهوری اسلامی در ذهن من، جامعه ای حول #ایده_مقاومت است. اما ایده مقاومت چه چیزی نیست و چه چیزی هست؟ در این یادداشت سعی می کنم این ایده را در قالب شخصیت پردازی یک شخصیت خیالی به اسم #آقای_جمهوری_اسلامی به تصویر بکشم.
تصویر من از آقای جمهوری اسلامی یک دانشمند همه چیز دان، یک پیشگوی آینده، قمارباز همیشه برنده، یک سوپرمن شنل به دوش، با انواع اقسام قوای مادیِ در مرز دانش و یا خیالی، یک پدرخوانده با یک لشکر قاچاق فروش و یک لشکر جایزه بگیر و یا حتی یک عارف مثل پوریای ولی در کارتون پهلوانان نیست. آقای جمهوری اسلامی زورو نیست که دو رو باشد، بلکه یک رو دارد! یک مبارز زنده و در صحنه است که هر آن و هر لحظه باید خودش از
#جان ش ابزار مبارزه بسازد! یعتی با سر نترس، با امید، با ذخیره هوش و معدود امکاناتی که در اختیار دارد، در شهرسوخته و برهوت شده ای که گرد مرگ به روی آن پاشیده اند، امان نیروهای شر را ببرد و جمع آنها را بپاشد و جمعیت آنها را بتراشد.
آقای جمهوری اسلامی برای من شبیه یک چریک یکه به میدانِ قد بلند و با کتف های پهن و عضلات ورزیده و ریش های پرپشت سیاه و سفید است که حالا بیشتر محاسنش به سفیدی گرایش پیدا کرده و در آستانه سن 60 سالگی، با صورت آفتاب سوخته اش، 45 سال است که حتی اگر تنها هم باشد، اما
#پرچم مبارزه برای زنده بودن است.
آقای جمهوری اسلامی هر چه نیاز ضروری دارد در کوله اش است و آن را همیشه به کول می کشد. موقع راه رفتن، سلاح انفرادی دوربین دارش، را روی شانه می گذارد و قنداقش را در دست نگه می دارد و خیلی استوار، از کنار جاده ها – و نه بیراه ها که هیچ وقت دیده نشود!- به دنبال میدان مبارزه هاست.
همه جایزه بگیرهای مدعی هم دنبال زدن او هستند. وقتی سر ظهر از کنار خیابان آفتاب سوخته شهر عبور می کند، همه زنان رنج کشیده با بچه های کر و کثیف پایین شهری شان، از پنجره آپارتمان های مشرف به خیابان، در سکوت محض او را نگاه می کنند، در حالی که نگرانی از چشمهایشان پیداست که نکند جایزه بگیرها این بار و در محله آنها، او را از دور یا نزدیک بزنن و این آخرین امید و آخرین مبارزی که مردم قیافه اش را می شناسند را زمین گیر کنند! ولی او هنوز قصد کشته شدن ندارد و برق این امید در چشم همه زنان و بچه های ساکتی که از پنجره ها او را نگاه می کنند و امید ندارند که دفعه بعد هم او را زنده ببینند پیداست!
آقای جمهوری اسلامی از جنس پدرخوانده ها نیست که از بدبختی مردم ارتزاق کند! یک چریک تا دندان مسلح و پلیس آهنین و هواپیمای جنگنده رباطیک نیست. بلکه توی صورتش حتی جای چاقو هم هست و روی جمجمه اش، اثر تیری که جمجمه را سوراخ کرده اما او جان سالم بدر برده هم پیداست. مردم شهر و حتی شهرهای دیگر، آزادند که دوست او باشند یا دشمنش. اما در این سالها دوستان زیادی پیدا کرده که هر کس به اندازه خودش، یک گوشه ای از کار او را بر می دارد. حتی بعضی ها مثل او مبارز شده اند! درست است که هیچ کسی غیر از او نمی تواند در محله ها و در بین مردم آفتابی بشود، اما در بین مردم تکثیر شده است. رویای آینده خیلی از بچه های زنج کشیده است!
پشت سرش شایعات عجیب و غریب هم زیاد است، لباسهایش همشیه کثیف است، با چشمش از هیچ کس دلبری نمی کند و رد نگاه هیچ کسی را دنبال نمی کند و همین آدمهایی که قصه های او را تحسین می کنند و برایش دعا می کنند و شبها برای بچه هایشان تعریف می کنند، گاهی دلشان نخواهد که حتی یک پیاله چایی با او بخورند!