باسمه تعالی الغارات (قسمت ۴۷) ... یکی از یاران خِرّیت می‌گفت: " این‌ها خسته و کوفته از راه رسیدند و شما استراحت کرده بودید. رهایشان کردید تا پیاده شدند و خوردند و آشامیدند و خود و اسب‌هایشان خستگی در کردند. به خدا قسم این تدبیر بدی بود!" زیاد بن خصفه، دوباره خریت را صدا زد و به او گفت: " بیا در مورد کارمان با هم گفتگو کنیم." خریت با چهار سوار آمد. ما هم سه نفر دیگر از اصحاب را صدا زدیم تا هنگام گفتگو تعداد ما و آنها یکسان باشد. زیاد از خریت پرسید: " چه شد که با امیرالمومنین(ع) و ما دشمن شدی و از ما فاصله گرفتی؟" خریت گفت: " من نه امام بودن علی را قبول دارم و نه راه و روش شما را. بنابراین دیدم بهتر است از شما جدا شوم و در کنار کسانی باشم که به شورا دعوت می‌کنند. اگر مردم یک نفر را قبول کردند که مورد موافقت همگان بود، من هم با مردم خواهم بود." زیاد گفت: " وای بر تو، آیا مردم می‌توانند بر کسی توافق کنند که در شناخت خدا و کتاب او و سنت رسولش به پای علی برسد و از نزدیکان رسول خدا(ص) باشد و در اسلام سابقه‌ای مثل او داشته باشد؟" خریت گفت: "همان که به تو گفتم." زیاد پرسید: " چرا آن مرد مسلمان را کشتید؟" خریت گفت : " من او را نکشتم، عده‌ای از یاران من او را کشتند." زیاد گفت: " قاتلان او را به من تسلیم کن." خریت قبول نکرد. زیاد گفت: " پس خودت هم در قتل او شریک هستی." خریت گفت: " همان که شنیدی." وقتی کار به اینجا رسید جنگ آغاز شد. به خدا قسم از زمانی که خدا من را آفریده، جنگی این چنین ندیده بودم. ابتدا با نیزه حمله کردیم تا اینکه دیگر نیزه ای در دست‌های ما نمانده، به ناچار دست به شمشیر بردیم تا اینکه شمشیرهایمان کج شد. دست و پای اسب‌های ما و آنها قطع شده بود. عده زیادی مجروح شدند. دو نفر از ما کشته شدند و پنج نفر از دشمن، تا اینکه شب فرا رسید. زیاد بن خصفه هم مجروح شده بود. ما در یک طرف خوابیدیم و آنها در طرف دیگر. خریت و یارانش وقتی پاسی از شب گذشته بود، فرار کردند و ما صبح متوجه رفتن آنها شدیم.. به خدا قسم از رفتن آنها ناراحت نبودیم. ما دنبال آنها به بصره رفتیم. شنیدیم به اهواز رفته‌اند و در نزدیکی آن اردو زده‌اند. جمعی از یاران خریت در کوفه، که حدود دویست نفر بودند به آنها پیوسته‌اند. این دویست نفر وقت خروج خریت از کوفه آمادگی نداشتند و بعداً خودشان را به اهواز رسانده بودند. زیاد نامه‌ای به امیرالمومنین(ع) نوشت و در آن ماوقع را شرح داد. همچنین به ایشان خبر داد که با یارانش به بصره آمده و مجروحان را مداوا می‌کنند و منتظر امر آن حضرت هستند، و اینکه خریت و یارانش به اهواز گریخته‌اند... ادامه دارد... 📚 @mesbah_313_ir