باسمه تعالی الغارات (قسمت ۶۶) ... معاویه به او گفت: " با نام خدا نیروهایت را جمع کن." او هم به جمع آوری نیرو پرداخت و طولی نکشید که دو هزار نفر با او همراه شدند. معاویه به او توصیه کرد که از شهرها و اجتماعات دوری کرده، فقط به پادگان‌ها حمله کند و زود برگردد. نعمان حرکت کرد تا به "عین التمر" رسید. مالک بن کعب همراه با هزار نفر در آنجا مستقر بودند. اما در همان ایام، مالک به آنها اجازه داده بود که به کوفه برگردند و به همین دلیل، فقط حدود صد نفر همراه او بودند. مالک بن کعب به امام نامه نوشت: " نعمان بن بشیر با سپاه بزرگی به سمت من هجوم آورده است. هرچه نظر توست بگو تا همان کار را انجام بدهم." عبدالله بن جوزه نقل می‌کند: وقتی که نعمان بن بشیر با دو هزار نفر به ما حمله کرد، من با مالک بن کعب بودم و ما بیشتر از صد نفر نبودیم. مالک به ما گفت: " در همین روستا و از پشت دیوارها با آنها بجنگید و خودتان را به کشتن ندهید. بدانید که خدا ده نفر را بر صد نفر و صد نفر را بر هزار نفر و تعداد کم را بر تعداد زیاد پیروز می‌کند و این از کارهای خداست." سپس رو به من کرد و گفت:" در این منطقه از شیعیان و یاران و کارگزاران علی(ع) قَرَظه بن کعب و مُخنَف بن سُلَیم به ما نزدیک‌ترند. سریعاً خودت را به آنها برسان و حال ما را به آنها بگو و از آنها بخواه که با آنچه در توان دارند به کمک ما بیایند." یاران مالک و نعمان در حال تیراندازی به سوی هم بودند که من به سرعت رفتم. پیش قرظه بن کعب رفتم و از او کمک خواستم. قرظه گفت : " من مامور جمع آوری مالیات هستم و کسی را ندارم که برای یاری بفرستم." پس از آن پیش مخنف بن سلیم رفتم و آنچه اتفاق افتاده بود را به او خبر دادم. او فرزندش عبدالرحمن بن مخنف را همراه با ۵۰ مرد جنگی با من فرستاد. وقتی ما خود را به مالک بن کعب و یارانش رساندیم عصر شده بود و آنها تا آن زمان با دشمن جنگیده بودند مالک و یارانش غلاف‌های شمشیر خود را شکسته بودند و آماده کشته شدن بودند و اگر ما کمی دیرتر رسیده بودیم همگی کشته شده بودند. وقتی شامیان ما را دیدند که به سمت آنها می‌تازیم دست از جنگ برداشتند و کمی عقب نشینی کردند. مالک و یارانش هم وقتی ما را دیدند روحیه گرفتند و دلیر شدند، به گونه‌ای که آنها را از روستا دور کردند. ما هم حمله کردیم و سه نفر از شامیان را کشتیم. آنها فکر کردند که نیروی کمکی در راه است و به همین دلیل ترسیده بودند و به ما حمله نمی‌کردند. اما اگر می‌دانستند که ما همین تعداد هستیم و به ما حمله ور می‌شدند همه ما را از بین می‌بردند. شب که شد آنها با همین تصور به سرزمین خودشان برگشتند... ادامه دارد... 📚 @mesbah_313_ir