باسمه تعالی حماسه حسینی (قسمت ۹) ...آخرین پیش‌بینی امام حسین علیه السلام این بود که یزید آن دو سال بعد را با یک نکبتی حکومت می‌کند و بعد می‌میرد. پسر معاویه بن یزید، که خلیفه و ولیعهد اوست و معاویه این اوضاع را برای این‌ها تاسیس کرده بود، بعد از چهل روز رفت بالای منبر و گفت: ایها الناس! جد من معاویه با علی بن ابیطالب جنگید و حق با علی بود نه با جد من. پدرم یزید با حسین بن علی جنگید و حق با حسین بود نه با پدر من، و من از این پدر بیزاری می‌جویم. من خودم را شایسته خلافت نمی‌دانم و برای اینکه مثل گناهانی که جد و پدرم مرتکب شده‌اند، مرتکب نشوم، اعلان می‌کنم که از خلافت کناره‌گیری می‌کنم. کنار رفت. این نیروی حسین بن علی علیه السلام بود. نیروی حقیقت بود. در دوست و دشمن اثر گذاشت. امام صادق علیه السلام فرمود: " خدا رحمت کند عموی ما عباس را، عجب نیکو امتحان داد. ایثار کرد و حداکثر آزمایش را انجام داد. برای عموی ما عباس مقامی در نزد خداوند است که تمام شهیدان غبطه مقام او را می‌برند." اینقدر جوانمردی، اینقدر خلوص نیت، اینقدر فداکاری تنها از ناحیه پیکرِ عمل نگاه می‌کنیم، به روح عمل نگاه نمی‌کنیم تا ببینیم چقدر اهمیت دارد. شب عاشوراست. عباس در خدمت اباعبدالله علیه السلام نشسته است. در همان وقت یکی از سران دشمن می‌آید، فریاد می‌زند؛ عباس بن علی و برادرانش را بگویید بیایند. عباس می‌شنود ولی مثل اینکه ابداً نشنیده است اعتنا نمی‌کند. آنچنان در حضور حسین بن علی مودب است که آقا به او فرمود: جوابش را بده هرچند فاسق است. می‌آید می‌بیند شمر بن ذی‌الجوشن است. شمر روی یک علاقه خویشاوندی دور که از طرف مادر عباس دارد و هر دو از یک قبیله‌اند، وقتی که از کوفه آمده است به خیال خودش امان نامه‌ای برای ابوالفضل و برادران مادری او آورده است. به خیال خودش خدمتی کرده است. تا حرف خودش را گفت، عباس علیه السلام پرخاش مردانه‌ای به او کرد و فرمود: " خدا تو را و آن کس که این امان نامه را به دست تو داده است لعنت کند. تو مرا چه شناخته‌ای؟ درباره من چه فکر کرده‌ای؟ تو خیال کرده‌ای من آدمی هستم که برای حفظ جان خودم امامم، برادرم حسین بن علی علیه السلام را اینجا بگذارم و بیایم دنبال تو؟ آن دامنی که ما در آن بزرگ شده‌ایم و آن پستانی که از آن شیر خورده‌ایم اینطور ما را تربیت نکرده است. جناب ام البنین همسر علی علیه السلام چهار پسر از علی دارد. مورخین نوشته‌اند علی علیه السلام مخصوصاً به برادرش عقیل توصیه می‌کند که زنی برای من انتخاب کن که از شجاعان زاده شده باشد. از شجاعان ارث برده باشد. می‌خواهم از او فرزند شجاع به دنیا بیاید. (البته در متن تاریخ ندارد که علی علیه السلام گفته باشد هدف و منظور من چیست، اما آنها که به روش بینی علی معترف و مومن اند می‌گویند علی علیه السلام آن آخر کار را پیش بینی می‌کرد.) عقیل ام البنین را انتخاب می‌کند. به آقا عرض می‌کند که این زن از نوع همان زنی است که تو می‌خواهی. چهار پسر که ارشدشان وجود مقدس ابوالفضل العباس است از این زن به دنیا می‌آیند. هر چهار پسر در کربلا در رکاب اباعبدالله(ع) حرکت می‌کنند و شهید می‌شوند... ادامه دارد.. 📚 @mesbah_313_ir