باسمه تعالی
حماسه حسینی (قسمت ۲۲)
ای حر تو مهمان ما هستی پیاده شو کمی بنشین تا از تو پذیرایی کنیم. ( من نمیدانم امام با چه میخواست پذیرایی کند،) ولی حر از امام اجازه خواست که پایین نیاید. هر چه آقا اصرار کردند پایین نیامد. بعضی از ارباب سیر رمز مطلب را این طور کشف کردهاند که حر مایل بود خدمت امام بنشیند ولی یک نگرانی او را ناراحت میکرد و آن اینکه میترسید در مدتی که خدمت امام نشسته است یکی از اطفال اباعبدالله علیه السلام او را ببیند و بگوید این همان کسی است که روز اول راه را بر ما بست و او شرمنده شود. برای اینکه شرمنده نشود و هرچه زودتر این لکه ننگ را با خون خودش از دامن خود بشوید اصرار کرد اجازه دهید من بروم. امام فرمود: حال که اصرار داری مانع نمیشوم برو.
این مرد رشید در مقابل مردم میایستد با آنها صحبت میکند چون خودش کوفی است با مردم کوفه موضوع دعوت را مطرح میکند. میگوید: مردم اتفاقاً من خودم جزء کسانی که نامه نوشته بودند نیستم، ولی شما و سران شما که اینجا هستند همه کسانی هستید که به این مرد نامه نوشتید او را به خانه خود دعوت کردید، به او وعده یاری دادید ولی روی چه اصلی، روی چه قانونی، روی چه مذهب و دینی، اکنون با مهمان خودتان چنین رفتار میکنید؟
بعد معلوم میشود که جریانی این مرد را خیلی ناراحت کرده بود که و آن یک لئامت و پستی ای بود که این مردم به خرج دادند. پستی که با روح انسانیت و اسلام ضدیت دارد و تاریخ اسلام نشان میدهد که هیچ گاه اسلام اجازه نمیداد با هیچ دشمنی چنین رفتار شود. یعنی برای اینکه دشمن را سخت در مضیقه قرار دهند آب را به رویش ببندند. به علی بن ابیطالب چنین پیشنهادی شد و میتوانست این کار را نسبت به معاویه بکند نکرد. خود حسین بن علی(ع) همین حر و اصحابش را با اینکه دشمنش بودند در بین راه سیراب کرد. مسلماً حر یادش بود که ما آب را به روی کسی بستیم که آن روزی که تشنه بودیم بدون اینکه از او بخواهیم ما را سیراب کرد. او چقدر شریف و عالی و بزرگ بود و هست و ما چقدر پستیم! گفت مردم کوفه شما خجالت نمیکشید؟ این فرات مثل شکم ماهی برق میزند، آبی را که بر همه موجودات جاندار حلال است؛ انسان، حیوان اهلی، وحشی و جنگلی از آن میآشامند، شما بر فرزند پیغمبر خود بستهاید؟!....
ادامه دارد...
#کتاب_بخوانیم 📚
@mesbah_313_ir