💠 هر پدری آرزوی پسرش را دارد؛ من هم مستثنی نبودم، از این آرزو بهش گفتم: بابا جون چرا نمیکنی؟! خب توهم مثل بقیه ازدواج کن، دیر میشه ها ... گفت: چشم، ان شاءالله هر وقت جنگ تموم شد و برگشتیم، ازدواج میکنم. ول کنش نبودم؛ هر بار می آمد، موضوع را پیش می کشیدم و می گفتم: دلم میخواد تا زندم رو ببینم. امّا یک کلام بیشتر جواب نمیداد، حالا زوده پیش خودم فکر می کردم ... شاید مشکل انتخاب دارد به گفتم: اگه توی انتخاب مشکل داری، به دخترایی که از بیرون میان نگاه کن. هر کدوم رو بگو برات بریم خاستگاری! با شنیدن این حرف، عرق سرد روی پیشانی اش نشست. سرش را پایین انداخت و گفت: که بخواد به مردم نگاه کنه با انگشت بیرون میارم و زیر پا له ش میکنم. 🌷 🌷 🌷🍃🌷🍃🌷 شادےروح شهدا صلوات @miadgahe_deylam 🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺