eitaa logo
میعادگاه هفتگی باشـ‌هداشهرستان دیلم
479 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
411 ویدیو
5 فایل
درعِشْقْ گر چه منزل آخر #شَهادَتْ است تڪـلیـف اول اسـت #شَهیدانه زیسـتن 📍ارتباط با ادمین : @Madarr18 💳 شماره کارت کمک به مراسمات: 6277601255690883
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 هر پدری آرزوی پسرش را دارد؛ من هم مستثنی نبودم، از این آرزو بهش گفتم: بابا جون چرا نمیکنی؟! خب توهم مثل بقیه ازدواج کن، دیر میشه ها ... گفت: چشم، ان شاءالله هر وقت جنگ تموم شد و برگشتیم، ازدواج میکنم. ول کنش نبودم؛ هر بار می آمد، موضوع را پیش می کشیدم و می گفتم: دلم میخواد تا زندم رو ببینم. امّا یک کلام بیشتر جواب نمیداد، حالا زوده پیش خودم فکر می کردم ... شاید مشکل انتخاب دارد به گفتم: اگه توی انتخاب مشکل داری، به دخترایی که از بیرون میان نگاه کن. هر کدوم رو بگو برات بریم خاستگاری! با شنیدن این حرف، عرق سرد روی پیشانی اش نشست. سرش را پایین انداخت و گفت: که بخواد به مردم نگاه کنه با انگشت بیرون میارم و زیر پا له ش میکنم. 🌷 🌷 🌷🍃🌷🍃🌷 شادےروح شهدا صلوات @miadgahe_deylam 🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺
رتبه ای اول دانشگاه تورنتوی رو به دست آورده بود. وقتی درسش تموم شد اومد تصمیم گرفت برود . گفتم: شما تازه کردی ، یه مدت بمون و نرو جبهه گفت: نه مادر! من این مملکت رو توی کانادا خرج کردم تا درسم تمام شده. وظیفه ی شرعی ام اینه که برم و به اسلام و مردم خدمت کنم... 🌷 🌷 📎به مناسبت روز مهندس •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈• شادےروح شهدا صلوات @miadgahe_deylam 🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺 •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈•
✨تازه می خواست کنه. به شوخی بهش گفتم: خیلی دیر جنبیدی. تا بخوای ازدواج کنی و اِن‌شاءالله بچه‌دار بشی و بعد بچه بعدی دیگه سنت خیلی میره بالا! ✔️یه نگاه بهم کرد. این دفعه هم دوباره مثل همیشه یه حرف زد که کلی رفتم تو فکر. گفت: سید، جبران کنندس. ⁉️گفتم: یعنی چی؟ 🤔گفت: فکر می‌کنی برای خدا کاری داره بهم دوقلو بده؟ ، اگه نیت خدایی باشه خدا جبران کنندس. 🍃وقتی خدا بهش عنایت کرد تازه فهمیدم چی گفته بود... 🌷 🌷 •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈• شادےروح شهدا صلوات @miadgahe_deylam 🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺 •┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈•
میعادگاه هفتگی باشـ‌هداشهرستان دیلم
📌📌📌 #توجه‼️ سلام رفقا طبق قولی که داده بودیم ان شالله از امشب داستان زندگی عاشقانه جانبازِ #شهیدحا
💗✨💗✨ ✨🌸✨ 💗✨ ✨ وقتی رسیدیم ایوب هم رسیده بود مادر صفورا دستش را گذاشت روی شانه م و گفت :خوش امدی برو بالا،الان حاجی را هم میفرستم☺️ بنشینید سنگ هایتان را از هم وا کنید☺️ دلم شور میزد😣 نگرانی ک توی چشم های و زهرا می دیدم  دلشوره ام را بیشتر میکرد😖 به مادر گفته بودم با خواهرهایم میرویم و حالا امده بودیم،خانه دوستم صفورا🙁 تقصیر خود مامان بود😐 وقتی گفتم دوست دارم با جانباز کنم یک هفته مریض شد!😑 کلی اه و ناله راه انداخت که تو میخواهی خودت را بدبخت کنی🙄 اول بودم و اولین نوه ی هر دو خانواده همه بزرگتر های فامیل روم تعصب داشتند. م از تصمیمم باخبر شد،کارش ب قرص و دوا و دکتر اعصاب کشید🤭 وقتی برای دیدنش رفتم با یک ترکه مرا زد و گفت :😥 اگر خیلی دلت میخواهد کمک کنی ،برو درس بخوان و دکتر بشو به ده بیست نفر از اینها خدمت کن😒 اما خودت را اسیر یکیشان نکن ک معلوم نیست چقدر زنده است!😔 چطوری زنده است! فردا با چهار تا بچه نگذاردت! صفورا در بیمارستان مدرس کمک پرستار شده بود همانجا را دیده بود🙈 او را از برای برای مداوا به ان بیمارستان منتقل کرده بودند صفورا انقدر از خلق و خوی ایوب برای پدر و مادرش تعریف کرده بود ک انها هم برای ملاقاتش رفتند بیمارستان🏢 ارتباط ایوب با خانواده صفورا حتی بعد از مرگ پدر صفورا هم ادامه داشت این رفت و امد ها باعث شده بود صفورا ایوب را بشناسد و ما را ب هم معرفی کند.. 🙊 💠 @miadgahe_deylam
میعادگاه هفتگی باشـ‌هداشهرستان دیلم
💗✨💗✨ ✨🌸✨ 💗✨ ✨ #بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین #داستان_زندگی_عاشقانه_شهید_ایوب_بلندی #قسمت_دوم رفتم بالا و
💗✨💗✨ ✨🌸✨ 💗✨ ✨ بـِسـمـِ رَبِّـــ اݪـشُّـهَـدا وَ اݪـصِّـدّیـقـیـن این را به اقاجون هم گفته بودم وقتی داشت از مشکلات زندگی با میگفت اقاجون سکوت کرد سرم را گرفت و پیشانیم را بوسید😚،توی چشم هایم نگاه کرد وگفت:بچه ها بزرگ میشوند ولی ما بزرگتر ها باور نمیکنیم☺️ بعد رو ب مامان کرد و گفت: شهلا انقدر بزرگ شده است که بتواند در مورد زندگیش تصمیم بگیرد از این ب بعد  کسی ب شهلا کاری نداشته باشد🖐🏼 . ایوب گفت: من عصب دستم قطع شده و برای اینکه ب دستم تسلط داشته باشم گاهی دست بند اهنی میبندم😥 عضله بازویم از بین رفته و تا حالا چند بار عملش کرده اند😕 و از جاهای دیگر بدنم ب ان گوشت زده اند😣 ظاهرش هیچ کدام انها را ک میگفت نشان نمیداد نفس عمیقی کشیدم و گفتم :😌 برادر بلندی اگر قسمت باشد ک شما نابینا بشوید چشم های من میشوند چشم های شما😍 کمی مکث کرد و ادامه داد: موج انفجار من را گرفته است گاهی به شدت عصبی😡 میشوم،وقت هایی ک عصبانی هستم باید سکوت کنید🤫 تا ارام شوم _اگر منظورتان عصبانیت است ک خب من هم عصبی ام😐 _عصبی بشوم شاید یکی دوتا وسیله بشکنم اینها را میگفت ک بترساندم😑 حتما او هم شایعات را شنیده بود ک بعضی از دختر ها برای گرفتن پناهندگی با میکنند و بعد توی فرودگاه خارج از کشور ولشان میکنند و میرودند .😢 ... 💠 @miadgahe_deylam