مرکز آفرینش های هنری بسیج مازندران3.mp3
زمان:
حجم:
4.43M
🎙کتاب صوتی👆👆
✨ #برای_زین_أب✨
📌 روایت زندگی
شهید مدافع حرم
🌷 #شهیدمحمد_بلباسی🌷
✅ #قسمت_سوم: آخرین دیدار
🎤 #راوی: محبوبه بلباسی _ همسرشهید
•┈┈••✾•🌷🍂🍂🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا صلوات
@miadgahe_deylam
🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺
امر_به_معروف.mp3
زمان:
حجم:
5.64M
📚 کتاب صوتی
🌷 #خدای_خوب_ابراهـیم
🖇 بررسی ویژگی های قرآنی
🌷 #شهید_ابراهیم_هادی
✨ناشر: نشر ابراهیم هادی
⬜️ #فصل_اول
🔰 #قسمت_سوم : امر به معروف
•┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا صلوات
@miadgahe_deylam
🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺
•┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈•
حجاب_در_قرآن.mp3
زمان:
حجم:
5.97M
📚 کتاب صوتی
🌷 #خدای_خوب_ابراهـیم
🖇 بررسی ویژگی های قرآنی
🌷 #شهید_ابراهیم_هادی
✨ناشر: نشر ابراهیم هادی
⬜️ #فصل_دوم
🔰 #قسمت_سوم : حجاب در قرآن
•┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا صلوات
@miadgahe_deylam
🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺
•┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈•
🗒 #وصیت_نامه آسمانی شهیدحاجقاسم سلیمانی
💖« #قسمت_سوم »
🌴💫🌴💫🌴
🔸 سارُق، چارُقم پر است از امید به "تو و فضل و کرَم تو"
⚜همراه خود دو چشم بسته آورده ام، که ثروت آن در کنار همه ناپاکیها یک ذخیره ارزشمند دارد...!
و آن گوهر اشک بر حسین فاطمه است...گوهر اشک بر اهل بیت است....گوهر اشک دفاع از مظلوم، یتیم..... دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم....
✨😭💔🌺
💗خداوندا!
در دستان من چیزی نیست؛
• نه برای عرضه چیزی دارندو نه قدرت دفاع دارند....•
🔅 اما در دستانم چیزی را ذخیره کرده ام که به این ذخیره امید دارم....!!
•||و آن روان بودن پیوسته به سمت تو است||•
🌷 وقتی آنها را به سمتت بلند کردم، وقتی آنها را برائت بر زمین و زانو گذاردم، وقتی سلاح را برای دفاع از دینت به دست گرفتم؛ اینها ثروتِ دست من است که امید دارم قبول کرده باشی.
#مکتب_حاج_قاسم
#سردار_دلها
•┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا صلوات
https://eitaa.com/joinchat/352714803C2904217a6e
🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺
•┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈•
میعادگاه هفتگی باشـهداشهرستان دیلم
💗✨💗✨ ✨🌸✨ 💗✨ ✨ #بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین #داستان_زندگی_عاشقانه_شهید_ایوب_بلندی #قسمت_دوم رفتم بالا و
💗✨💗✨
✨🌸✨
💗✨
✨
بـِسـمـِ رَبِّـــ اݪـشُّـهَـدا وَ اݪـصِّـدّیـقـیـن
#داستان_زندگی_عاشقانه_شهید_ایوب_بلندی
#قسمت_سوم
این را به اقاجون هم گفته بودم وقتی داشت از مشکلات زندگی با #جانباز میگفت
اقاجون سکوت کرد
سرم را گرفت و پیشانیم را بوسید😚،توی چشم هایم نگاه کرد وگفت:بچه ها بزرگ میشوند ولی ما بزرگتر ها باور نمیکنیم☺️
بعد رو ب مامان کرد و گفت:
شهلا انقدر بزرگ شده است که بتواند در مورد زندگیش تصمیم بگیرد از این ب بعد کسی ب شهلا کاری نداشته باشد🖐🏼
.
ایوب گفت:
من عصب دستم قطع شده و برای اینکه ب دستم تسلط داشته باشم گاهی دست بند اهنی میبندم😥
عضله بازویم از بین رفته و تا حالا چند بار عملش کرده اند😕
و از جاهای دیگر بدنم ب ان گوشت #پیوند زده اند😣
ظاهرش هیچ کدام انها را ک میگفت نشان نمیداد
نفس عمیقی کشیدم و گفتم :😌
برادر بلندی اگر قسمت باشد ک شما نابینا بشوید
چشم های من میشوند چشم های شما😍
کمی مکث کرد و ادامه داد:
موج انفجار من را گرفته است
گاهی به شدت عصبی😡 میشوم،وقت هایی ک عصبانی هستم باید سکوت کنید🤫 تا ارام شوم
_اگر منظورتان عصبانیت است ک خب من هم عصبی ام😐
_عصبی بشوم شاید یکی دوتا وسیله بشکنم
اینها را میگفت ک بترساندم😑
حتما او هم شایعات را شنیده بود
ک بعضی از دختر ها برای گرفتن پناهندگی با #جانباز #ازدواج میکنند و بعد توی فرودگاه خارج از کشور ولشان میکنند و میرودند .😢
#ادامه_دارد...
💠 @miadgahe_deylam