🍁 یک روز آمد در خانه ما و گفت را امروز لازم نداری؟✨ گفتم نه چطور؟🤔 گفت: بده من برم کشی کنم ✨ گفتم: باشه و ماشین را بهش دادم.✨ غروب که آمد گفت روغنی برنجی چیزی داری بردار و بیا داریم میریم خونه .🌱 یه چند تا چیز برداشتم و با ابراهیم راه افتادیم ... .🍃 ابراهیم،با پولی که چند مسافر کشی کرده بود،برای نیازمندان مواد غذایی تهیه می‌کرد و به آنها می‌داد.🙃☘ «در وقت این گونه ثواب می‌کرد» 📚برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم 🥺