🍃🌺
🌺
بھ نام خداے روزے دهنده✨
رمان آنلاین
#ریحانه_شو
#قسمت74
چادر مشکی ام را سر کردم و همراه با حسین رفتم به حرم.
خدای من چقدر اینجا زیباست..چقدر آدم آرامش دارد..
رفتیم جلوی ایوان طلا ایستادیم. نگاهی به حرم با ابهت
امام رضا انداختم و مثل حسین صلوات خاصه را فرستادم..
همانجا توی حیاط فرش بود و جانماز برای نمازگزاران.
یک جایی پیدا کردم و نشستم، حسین هم رفت صف آقایان.
جمعیت زیادی آنجا بودند و این برای من جالب بود
که این وقت از صبح انقدر حرم شلوغ باشد!
نمازمان را که به جماعت خواندیم یک گوشه نشستم تا
حسین آمد سمتم:
_بریم داخل زیارت کنیم خانمم؟
_بریم اما قبلش بیا بهم یاد بده باید چیکار کنم؟
آداب صحیح زیارت را از حسین یاد گرفتم
معلم اخلاق خوبی است!
انقدر خوب و باحوصله جواب میداد و حرف میزد
که گاهی اوقات دلم میخواست خودم را به خنگی بزنم
و بازهم از او سؤال بپرسم!!
خداروشکر که او را دارم..
راه افتادیم برویم داخل و زیارت بکنیم..
توی راه گفتم:
_همسرجان؟!
_چه دلبر♥️ ...یه بار دیگه بگو!!!
خندیدم و گفتم:
_نه دیگه الان حسش نیست!
_خب برو توی حسش توروخدا..خواهش میکنم
یه بار دیگه بگو..
لحظه ای مغزم را سفید کردم و نفس عمیقی کشیدم
و دوباره با همان لحن گفتم:
_همسرجان؟!
_جانِ همسر؟
_جانت سلامت خب..
میگم نماز شکر چجوریه؟!
_دو رکعته مثل نماز صبح فقط نیت فرق میکنه
_یعنی چی؟
_یعنی اگر نماز صبح نیست میکنی دورکعت نماز واجب صبح قربة الی الله بخونی حالا اینجا نیت میکنی دو رکعت نماز مستحبی شکر میخونی قربة الی الله!
لازم هم نیست نیت رو به زبون بیاری..
همین که به نیت همین نماز اقامه کنی و الله اکبر بگی کافیه.
_آها..ممنون معلم اخلاق!
_خواهش میکنم..حالا چرا میخوای نماز شکر بخونی کلک؟!
نکنه بخاطر اینکه منو داری؟؟؟!!
با خنده ضربه ی آرامی به بازویش زدم و گفتم:
_ای نامرد پررو!
با خنده رفتیم داخل..او سمت آقایان و من از سمت خانم ها.
چشمم که از دور به ضریح افتاد ناخودآگاه بلند بلند گریه کردم!اطرافیانم باتعجب نگاهم میکردند!!
اما من حالا احساس سبکی میکردم!
کمی نزدیکتر رفتم اما بدلیل شلوغی ترسیدم
جلوتر بروم..همانجا نشستم و زیارتنامه را باز کردم
و طبق گفته حسین شروع کردم به خواندن.
گاهی عربی برایم سخت بود و فقط نگاه میکردم
و ترجمه را میخواندم..
زیارت نامه را که خواندم رو به ضریح کردم
و با گریه و اشک گفتم:
_امام رضا ممنون که منِ نالایق رو صدا زدی بیام حرمت..
من شنیدم تو رئوفی حتی شنیدم خیلی خوب حاجت میدی
کمکم کن امام رضا..اول از همه کمکم کن خودمو بشناسم
و بتونم حقایق رو درک کنم..
بتونم گناهانمو جبران کنم..من آدم خوبی نبودم....
کمکم کن لایق همسری حسین باشم تا ابد..
گریه ام شدت گرفت:
کمکم کن بتونم با نبودنش کنار بیام..
نمیگم نمیخوام به آرزوش برسه اما
حالا زوده شهید بشه..
من باید هنوز ازش خیلی چیزا یاد بگیرم..
قول میدم حاجتمو که بدی پسردار که
شدم اسمشو بزارم رضا..
و سکوت کردم و فقط اشک میریختم..
☘☘☘☘☘☘☘☘☘
بھ قلم: پ_ڪاف
#ادامه_دارد❌
#ڪپی_ممنــــــوع❌
🌺
@chadoram