📚 ﷽ 📚
منتظر مانده زمین تا که زمانش برسد
صبح همراهِ سحرخیزِ جوانش برسد
خواندنیتر شود این قصه از این نقطه به بعد
ماجرا تازه به اوجِ هیجانش برسد
پردهٔ چاردهم وا شود و ماهِ تمام
از شبستانِ دو ابروی کمانش برسد
لَيلةُالقدر بیاید لبِ آیینهٔ درک
مَطلَعِالفَجر به تاویل و بیانش برسد
رو کُنَد سوی رُخش قبلهنمای دلِ ما
قبل از آن روز که از قبله نشانش برسد
نامه دادهست ولی شیوهٔ یوسف اینست:
عطرِ او زودتر از نامهرسانش برسد
خامِ خود بود و به این فکر نمیکرد جهان
بیتماشای تو جانش به لبانش برسد
شد جهنّم همهٔ شهر ولی شیخ نشَست
تا به اذکارِ مفاتیحِ جَنانش برسد
"یوسفش را به زرِ ناسَره بفروخته بود"
نامِ تو گشت دکانش که به نانش برسد
یارِ تو اوست که بیواهمه در راهِ طلب
میدَود سوی تو هر قدر توانش برسد
ای بهارانهترین فصلِ خداوند! بیا
تا که این عالَمِ دلمُرده به جانش برسد
عقل عاشق بشود ، فلسفه شاعر بشود
تا که از نورِ تو جامی به دهانش برسد
عشق در عصرِ تو از حاشیه بیرون برَود
عدل در عهدِ تو پایانِ خزانش برسد
ظهرِ آن روزِ بهاری چه نمازی بشود
که تو هم آمده باشی و اذانش برسد
✍
#قاسمصرافان