□●فتنه ها همچون شب تار روی آور شده اند
روزهای پايانی زندگی پيامبر صلی الله (۴)●□
□رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم با این حال، بین اصحاب در مسجد حاضر شدند و فرمودند: مرا روی منبر بگذارید! حضرت بهسختی بالای منبر رفتند و بعد خطبهای را خطاب به مسلمین ایراد کردند. خطبه جملات نسبتاً طولانییی دارد. حضرت نکتههای فراوانی را در آن خطبه بیان کردند. نزدیک بودنِ مرگ خودشان را به آگاهی مردم رساندند و فرمودند: دیگر باید برای مواجه شدن با واقعهی مرگ و رحلت من، آماده شوید. بعد هم سفارش ثقلین را به اصحاب فرمودند. فرمودند: من شما را ترک میکنم؛ امّا دو چیز بسیار گرانبها و گرانسنگ را در بین شما میگذارم؛ کتاب خدا و عترت و اهلبیتم. بعد در مورد قرآنکریم و اهلبیت بزرگوارشان به اصحاب سفارش کردند. آنگاه در پایان فرمایشاتشان فرمودند: اگر هرکدام از شما از من طلبی دارد یا من وعده و قولی به او دادهام که هنوز عمل نکردهام، اعلام کند که من آن طلب را به او بدهم، حقّ او را ادا کنم یا وعدهی خودم را در حقّ او به جا بیاورم. کسی چیزی نگفت.
□پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم را با همان حالت از منبر پایین آوردند و رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم به خانهی اُمّسلمه رفتند.
البتّه در پی آن، عایشه مشغول فعّالیّت شد؛ با تکتک همسران پیغمبرصلی الله علیه و آله و سلم صحبت کرد و به هر نحو بود، رضایت آنها را گرفت که حاضر شوند رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم به خانهی عایشه بیایند؛ او نقشهی بسیار سیاه و تاریکی را در سر میپروراند و میخواست پیغمبرصلی الله علیه و آله و سلم در اختیار خودش و تحتکنترل خودش باشند. بههرحال، پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم را به حجرهی عایشه بردند. فردای آن روز یعنی چهار روز قبل از رحلت رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم ؛ روز پنجشنبه، پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم اُسامه، پسر زیدبنحارثه [را به مرز رُم فرستاد]؛ زیدبنحارثه غلام رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم بود. این غلام، پسر رئیس قبیلهای بود که خانوادهی او آمدند که به هرقیمت شده، زید را از پیغمبرصلی الله علیه و آله و سلم بخرند. پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: من اختیار را به خود زید واگذار میکنم؛ اگر دوست دارد با شما برگردد، من او را آزاد میکنم با شما بیاید. زیدبنحارثه گفت: نه؛ یا رسولالله! به هیچ قیمتی من شما را تنها نخواهم گذاشت؛ رها نخواهم کرد. حاضر نشد با پدر و مادرش به قبیلهاش برگردد و پیش رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم ماند؛ که پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم زیدبنحارثه را آزاد کردند و پسرخواندهی خودشان کردند؛ شد پسرخواندهی رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم ؛ زیدبنحارثه دوسال قبل در جنگ موته، یکی از سه فرماندهی جنگ موته بود که در جبههی جنگ به شهادت رسید. در سنّ جوانی هم بود؛ منتها مدیر و لایق و فرماندهی توانمندی بود.
□علیایّحال، حالا تقریباً بعد از دو سال، پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم پسر زیدبن حارثه، اسامةبن زید، را احضار کردند. در این روزهای آخر عمر رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم ، همانطور که قبلاً هم به مناسبتهایی اشاره کردهام، ظهور قدرت عظیم اسلامی که رو به گسترش بود، دو ابرقدرت مجاور؛ یعنی ایران و رُم را بهشدّت خشمگین کرده بود و آنها خودشان را آماده کرده بودند که بیایند و ریشهی این مشکل را بکَنند؛ لذا دولت رُم، برای این کار بهشدّت تجهیز شده بود. در داخل سرزمین رُم هم بعضاً افراد به اسلام رو میآوردند و حکومت رُم آنها را شکنجه میکرد؛ حتّی فرماندار یکی از مناطق مسلمان شد، امپراطور رُم دستور داد او را اعدام کردند. علیایّحال شکنجهها و اعدامها در داخل سرزمین رُم، متوجّه مسلمانها بود و تعرّضاتی هم که در مرز آغاز شده بود، آنها هم مزاحم سرزمینهای اسلامی بود. پیغمبراکرم صلی الله علیه و آلخ و سلم، اسامةبنزید را در روز پنجشنبه، چهار روز قبل از رحلتشان، احضار کردند و فرمودند: سپاهی از اصحاب آماده کن! و من تو را فرماندهی این سپاه قرار میدهم؛ و رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم تمام چهرههای سرشناس مهاجر و انصار را در داخل این سپاه قرار دادند
ادامه دارد..
□●استاد مهدی طيب (١٦ اسفند ٨٦)●□
@mohamad_hosein_tabatabaei