میدیدم که همه مستحبات و مکروهات موقع شستن راهم رعایت میکردند. رو به قبله میذاشتنش ... پیراهنش رو با احترام و از سمت پاها میچیدن و ازش جدا میکردند. البته اگه پیراهن و شلوار داشت ... حواسشون بود که به هیچ وجه عورت میت پیدا نشه و پارچه از روی عورتش برداشته نشه ...
و یا مثلا قشنگ وقت میذاشتن و نجاسات بدن میت را میشستن و تمیزش میکردند. اگر مانع و یا وسیله ای از بیمارستان همچنان بهش وصل بود جدا میکردند و راحتش میکردند. اگر وارثینش براش سدر و کافور و شامپوی جدا آورده بودند فقط از همونا استفاده میکردند و...
«فَاَسْاَلُ اللّهَ الَّذى اَکْرَمَ مَقامَکَ وَ اَکْرَمَنى بِکَ، اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِکَ مَعَ اِمامٍ مَنْصُورٍ مِنْ اَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه...»
حواسشون بود که چشمای میت همچنان باز مونده، ببندند و اگه نمیشد رو هم گذاشت و خشک شده بود، آب مستقیما روی چشمش و دهن و گوشش نریزن.
ببخشید ... شرمندم ... اما حواسشون بود که اگر چهره برگشته و یا صورت خوشی نداره، مراعاتش کنن و تا جایی که میشه گردن و صورت و دست و پاهاشو کج و کوله نذارن.
حاج محسن رو به اون کسی که عاشورا میخوند کرد و گفت: حاجی تند نخون ... با دل استراحت بخون ...
«وَ اَسْاَلُهُ اَنْ یُبَلِّغَنِى الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَکُمْ عِنْدَ اللّهِ، وَ اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارى (ثارِکُمْ) مَعَ اِمامٍ هُدًى (مَهْدىٍّ) ظاهِرٍ ناطِقٍ بِـالْحَقِّ مِنْکُمْ ...»
بعد از اینکه تمیزش کردند، غسل با آب خالص ... اول سر و صورتش میشتن ... بعدش طرف راست ... بعدش طرف چپ ...
بعدش با آب سدر یه بار کامل میشستن و بعدش هم با آب و کافور که بوی خوش بگیره و مثل دسته گل بفرستنش خونه آخرت!
اینا معمولیش بود که انجام میشد. ولی دو سه تا جنازه بود که ... دیگه نخوام بگم چطوری بود ... نمیشد ... غسل دادن با آب و سدر و نمیدونم کافور و این چیزا اصلا نمیشد انجام داد. به خاطر همین تصمیم گرفتند اونا را تیمم بدن.
«اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکَ ...»
حاجی هر کدومشون رو سه بار تیمم داد. نمیدونم اونا تو چه شرایطی بودند که وضعشون این شده بود. ولی دیگه روزگاره. نه خبر میده و نه وفا سرش میشه. پیش میاد. خیلی پرس و جو و کنجکاوی هم فایده نداره. حاج محسن همشونو تیمم داد و کارای مستحب و واجبش انجام داد.
سفارش کرده بودیم که پلاستیک و کاور نو و تمیز و غیر بیمارستانی بیارن که اونا رو اونجا بذاریم. داشتیم دونه دونه اونا رو اونجا میذاشتیم که حاجی گفت: «همه مشغول کفن کردن نشین. برین سراغ بقیه. تا بقیه رو برای شستن اماده میکنین، ما سه چهار نفر کفن میکنیم.
بچه ها گفتن: «حاجی سه چهار تا دیگه هست که کرونایی نیستنا. تکلیف چیه؟»
حاجی رو کرد به من و گفت: «برو به مسئولشون بگو بیاد!»
رفتن دنبال مسئولش و اومد. حاجی بهش گفت: «اونا هم بیارین بشوریم.»
اون مسئول گفت: «اونا کرونایی نیستن. اون سه تا خیلی مهم نیست. مهم همین هشت نه تا بود که زحمتش کشیدید.»
حاج محسن گفت: «ینی چی مهم نیستن؟ ینی از بچه های خودتون میان و اونا رو میشورن؟»
گفت: «نه ... ولشون کن ... نمیدونم ...»
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه