درس توحید وانقطاع کامل و پرواز تابی نهایت از امام حسین علیه السلام محمد جواد حیدری اگراهل طلب واراده و خواستن باشیم به راحتی می توانیم پرواز تا بی نهایت را ازدرسهایی که امام حسین به انسان ها اموخت بیاموزیم درس توحید وتوکل وارامش وشرح صدر وبزرگی روح را ازنامه‌ ای در جواب برادرش محمد بن حنفیه بیاموزیم که مرقوم فرمودند: "یا أخی والله لو لم یکن فی الدنیا ملجأ ولا مأوى لما بايعت يزيد بن معاوية " الفتوح ٥: ٢٣، مقتل الحسين (عليه السلام) للخوارزمي ١: ١٨٨، بحار الأنوار ٤٤: ٣٢٩، العوالم ١٧: ١٧٨، أعيان الشيعة ١: ٥٨٨. ودرس های فاخر دیگر را محتشم کاشانی در دوازده بند ترسیم نموده است دوازده بند محتشم كاشانى بند اول باز این چه شورش است كه در خلق عالم است باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است‏ باز این چه رستخیز عظیم است كز زمین بى نفح صور خاسته تا عرش اعظم است این صبح تیره باز دمید از كجا كزو كار جهان و خلق جهان جمله در هم است گویا طلوع مى‏كند از مغرب آفتاب كاشوب در تمامى ذرات عالم است گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست‏ این رستخیز عام كه نامش محرم است در بارگاه قدس كه جاى ملال نیست سرهاى قدسیان همه بر زانوى غم است جن و ملك بر آدمیان نوحه مى‏كنند گویا عزاى اشرف اولاد آدم است‏ خورشید آسمان و زمین نور مشرقین پرورده كنار رسول خدا حسین‏ بند دوم كشتى شكست خورده طوفان كربلا در خاك و خون طپیده میدان كربلا گر چشم روزگار برو زار مى‏گریست خون مى‏گذشت از سر ایوان كربلا نگرفت دست دهر گلابى به غیر اشك ز آن گل كه شد شگفته به بستان كربلا از آب هم مضایقه كردند كوفیان خوش داشتند حرمت مهمان كربلا بودند دیو و دد همه سیراب و میمكید خاتم ز قحط آب، سلیمان كربلا زان تشنگان هنوز بعیوق مى‏رسد فریاد العطش ز بیابان كربلا آه از دمى كه لشكر اعدا نكرد شرم كردند رو به خیمه سلطان كربلا آن دم فلك بر آتش غیرت سپند شد كز خوف خصم در حرم افغان بلند شد بند سوم كاش آن زمان سرادق گردون نگون شدى‏ وین خرگه بلند ستون بى ستون شدى‏ كاش آن زمان درآمدى از كوه تا به كوه سیل سیه كه روى زمین قیر كون شدى‏ كاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل‌بیت‏ یك شعله برق خرمن گردون دون شدى‏ كاش آن زمان كه این حركت كرد آسمان سیماب وار گوى زمین بى سكون شدى‏ كاش آن زمان كه پیكر او شد درون خاك‏ جان جهانیان همه از تن برون شدى‏ كاش آن زمان كه كشتى آل نبى شكست عالم تمام غرقه دریاى خون شدى‏ آن انتقام گر نفتادى به روز حشر با این عمل معامله دهر چون شدى‏ آل نبى چو دست تظلم برآورند اركان عرش را به تلاطم درآورند بند چهارم بر خوان غم چو عالمیان را صلا زدند اول صلا به سلسله انبیا زدند نوبت با ولی چو رسید آسمان طپید زان ضربتى كه بر سر شیر خدا زدند آن در كه جبرئیل امین بود خادمش‏ اهل ستم به پهلوى خیرالنسا زدند بس آتشى ز اخگر الماس ریزه‏ها افروختند و در حسن مجتبى زدند وانگه سرادقى كه ملك محرمش نبود كندند از مدینه و در كربلا زدند وز تیشه ستیزه در آن دشت كوفیان بس نخل‌ها ز گلش آل عبا زدند پس ضربتى كزان جگر مصطفى درید بر حلق تشنه خلف مرتضى زدند اهل حرم دریده گریبان گشوده مو فریاد بر در حرم كبریا زدند روح الامین نهاده به زانو سر حجاب‏ تاریك شد ز دیدن آن چشم آفتاب‏ بند پنجم چون خون ز حلق تشنه او بر زمین رسید جوش از زمین بذروه عرش برین رسید نزدیك شد كه خانه ایمان شود خراب‏ از بس شكست‌ها كه به اركان دین رسید نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید باد آن غبار چون به مزار نبى رساند گرد از مدینه بر فلك هفتمین رسید یكباره جامه درخم گردون به نیل زد چون این خبر به عیسى گردون نشین رسید پر شد فلك ز غلغله چون نوبت خروش از انبیا به حضرت روح الامین رسید كرد این خیال و هم غلط كاركان غبار تا دامن جلال جهان آفرین رسید هست از ملال گرچه برى ذات ذوالجلال‏ او در دلست و هیچ دلى نیست بی‌ملال‏ بند ششم ترسم اجزاى قاتل او چون رقم زنند یكباره بر جریده رحمت قلم زنند ترسم كزین گناه شفیعان روز حشر دارند شرم كز گنه خلق دم زنند دست عتاب حق به در آید ز آستین چون اهل‌بیت دست در اهل ستم زنند آه از دمى كه با كفن خون چكان ز خاك آل على چو شعله آتش علم زنند فریاد از آن زمان كه جوانان اهل‌بیت گلگون كفن به عرصه محشر قدم زنند جمعى كه زد به هم صفشان شور كربلا در حشر صف زنان صف محشر به هم زنند از صاحب حرم چه توقع كنند باز آن ناكسان كه تیغ به صید حرم زنند پس بر سنان كنند سری را كه جبرئیل‏ شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل‏ بند هفتم روزى كه شد به نیزه سر آن بزرگوار خورشید سر برهنه بر آمد ز كوهسار موجى به جنبش آمد و برخاست كوه كوه ابرى به بارش آمد و بگریست زار زار گفتى تمام زلزله شد خاك مطمئن گفتى فتاد از حركت چرخ بیقرار عرش آن زمان به لرزه در آمد كه چرخ پیر افتاد در گمان كه قیامت شد آشكار