.
🍃 گريه هاى شيخ انصارى
مرحوم آية اللّه حاج شيخ محمّدحسن نجفى مشهور به صاحب جواهر در روزهاى آخر زندگيش دستور داد مجلسى تشكيل شود و همه علماى طراز اوّل نجف اشرف در آن شركت كنند.
مجلس مزبور در محضر صاحب جواهر تشكيل گرديد. ولى شيخ انصارى در آن حضور نداشت.
صاحب جواهر فرمود: شيخ مرتضى انصارى را نيز حاضر كنيد.
پس از جستجوى زياد ديدند شيخ در گوشه اى از حرم اميرالمؤ منين عليه السلام رو به قبله ايستاده و براى شفاى صاحب جواهر دعا مى كند و از پروردگار مى خواهد تا او از اين مرض عافيت يابد.
بعد از اتمام دعا شيخ را به مجلس بردند. صاحب جواهر شيخ را بر بالين خود نشاند، دستش را گرفته و بر روى قلب خود نهاد و گفت: الآنَ طابَ لى المَوت (اكنون مرگ براى من گواراست).
سپس به حاضرين فرمود: هذا مرجِعُكُم مِن بَعدى (اين مرد مرجع شما پس از من است). بعد رو به شيخ انصارى نموده و گفتند: قَلَّل مِن اِحتياطك فَاِنَّ الشَّريعَةَ سَمحَةُ سَهلَه (ازاحتياطات خود بكاه. پس همانا دين اسلام دينى سهل وآسان است)
آن مجلس پايان يافت و طولى نكشيد كه صاحب جواهر به ديار قدس پر كشيد و نوبت شيخ مرتضى انصارى رسيد كه زعامت امّت را بر عهده گيرد.
امّا او با اينكه چهارصد مجتهد مسلّم اعلميّتش را تصديق كردند از صدور فتوى و قبول مرجعيّت خوددارى ورزيد و به سعيدالعلماء مازندرانى كه در ايران به سر مى برد و شيخ با او در كربلا همدرس بود نامه اى به اين مضمون نوشت:
هنگامى كه شما در كربلا بوديد و با هم از محضر درس شريف العلماء استفاده مى برديم استفاده و فهم شما از من بيشتر بود. اينك سزاوار است به نجف آمده و اين امر را عهده دار شويد.
سيّدالعلماء در جواب نوشت: آرى! ليكن شما در اين مدّت در حوزه مشغول به تدريس و مباحثه بوده ايد ولى من در اينجا گرفتار امور مردم هستم. شما در اين مقام از من سزاوارتريد.
شيخ انصارى پس از دريافت پاسخ نامه اش به حرم مطهّر مولا على عليه السلام مشرّف شده و از روح مطهّر آن امام در اين امر خطير استمداد طلبيد.
يكى از خدّام حرم مى گويد: طبق معمول ساعتى قبل از طلوع فجر براى روشن كردن چراغها به حرم رفتم. ناگهان از طرف پايين پاى حضرت امير عليه السلام صداى گريه و ناله سوزناكى به گوشم رسيد، شگفتزده شدم خدايا! اين صدا از كيست؟ آخر اين وقت شب زائرى به حرم نمى آيد.
همين فكرها بودم و آهسته آهسته جلو آمدم ببينم جريان از چه قرار است ناگهان ديدم شيخ انصارى صورتش را به ضريح مطهّر گذاشته و همانند مادر جوان از دست داده مى گريد و با زبان دزفولى خطاب به مولا مى گويد:
آقاى من! اى اباالحسن! يا اميرالمؤ منين! اين مسئوليّتى كه اينك بر دوشم آمده بسيار خطير و مهّم است. از تو مى خواهم مرا از لغزش و عدم عمل به تكليف مصون ومحفوظ دارى و در طوفانهاى حوادث ناگوار همواره راهنمايم باشى و الاّ از زير بار اين مسئوليّت فرار كرده و نخواهم پذيرفت.
📔 داستانهائی از زندگی علماء: ص۴۶
همراه کانال باشید 👇👇👇👇
@pasokh0
@MohammadJavadHeidari
کانال مهندسی شخصیت و توسعه