مکن ای صبح طلوع / احمد جلالی |
(ترکیب بندی برای شب عاشورا)
شب وصل است و تبِ دلبری جانان است
ساغر وصل لبالب به لب مستان است
در نظر بازیشان اهل نظر حیران است
گوئیا مشعله از بامِ فلک ریزان است
چشم جادوی سحر زین شب و تب گریان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
عصر فردا بدنش زیر سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
«یارب این بوی خوش از روضۀ جان می آید؟
یا نسیمی است کزان سوی جهان می آید؟»
«یارب این نور صفات از چه مکان می آید؟»
«عجب این قهقهه از حورِ جنان می آید!»
یارب این آبِ حیات از چه دلی جوشان است؟
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
«چه سَماع است که جان رقص کنان» می آید؟
«چه صفیر است که دل بال زنان می آید؟»
چه پیامی است؟ چرا موج گمان می آید.
چه شکار است؟ چرا بانگ کمان می آید؟
چه فضائی است؟ چرا تیر قضا پران است؟۲
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
گوش تا گوش، همه کرّ و فرِ دشمنِ پست
شاه بنشسته، بر او حلقۀ یاران الست
«پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست»
چار تکبیر زده یکسره بر هر چه که هست۳
خیمه در خیمه صدای سخن قرآن است۴
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
وَه از آن آیتِ رازی که در آن محفل بود
«مفتی عقل در این مسئله لایعقِل بود»
«عشق می گفت به شرح آنچه بر او مشکل بود»
«خم می بود که خون در دل و پا در گل بود»۵
ساغر سرخ شهادت به کف مستان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
این حسین است که عالم همه دیوانۀ اوست
او چو شمعی است که جانها همه پروانۀ اوست۶
شرف میکده از مستی پیمانۀ اوست
هر کجا خانه عشق است همه خانۀ اوست
حالیا خیمه گهش بزمگه رندان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
سرخوش از سُکرِ سر اندازِ هو الله احد
دلبرِ دل شده در دامن الله صمد
نغمه «شور حسینی»۷ است که مستانه زند:
«می وصلی بچشان تا در زندان ابد»۸
بشکنم، شادی شوقی که در این دستان است۹
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند»
«با من راه نشین باده مستانه زدند»
«قرعه فال به نام من دیوانه زدند»۱۱
یوسفِ فاطمه را ننگِ جهان زندان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
هان که گوی فلک صدق به چوگان من است
ساحت کون و مکان عرصه میدان من است
دیدۀ فتح ابد عاشق جولان من است
هر چه در عالم امر است به فرمان من است۱۲
پیش ما آتش نمرود گلِ بستان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
«هان و هان ناقۀ حقیم» مجوئید حیَل
گفت عباس که: من از سر جان برخیزم
از «سر جان و جهان دست فشان برخیزم»
«از سر خواجگی کون و مکان برخیزم»
من «ببویت ز لحد رقص کنان برخیزم»۱۷
این چه روح است و کرامت که در این یاران است۱۸
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
تا به این نام و نشان قرعه فالی بزنند
بر سر کاخ ستم کوس زوالی بزنند
دست پیش آر، بگو طبل وصالی بزنند
شاهبازان به هوایت پر و بالی بزنند۱۹
پر سیمرغ بر آن قاف چه خون افشان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
در شب قتل، مگر بی سر و سامان زینب
«داشت اندیشه فردای یتیمان، زینب»۲۰
گفتی از یادِ پریشانی طفلان، زینب
چنگ می برد به گیسوی پریشان، زینب
این چه حالی است که در خوابگه شیران است؟
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
عصر فردا، قد رعنای حسین است کمان
باز جوید شه بی یار ز عباس نشان
ز علمدارِ خود آن خسرو شمشاد قدان
«که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان»۲۱
قرص خورشید هم از خجلت او پنهان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
علی اکبر به اجازت ز پدر خواهشمند:
صبر از این بیش ندارم، چکنم تا کی و چند؟
جان به رقص آمده از آتش غیرت چو سپند
بوسه ای بر لب خشکم بزن ای چشمه قند
دستی اندر خم زلفی که چنین پیچان است۲۲
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
«او سلیمان زمان است که خاتم با اوست»
«سرِ آن دانه که شد رهزن آدم با اوست»
نفس «همت پاکان دو عالم با اوست»
زخم شمشیر و سنان چیست؟ که مرهم با اوست۲۳
پس چه رازی است که خنجر به گلو بُران است؟
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
شام فردا که رسد، زینبِ گریان و دوان
در هیاهوی رذیلانۀ آن اهرمنان
پرسد از پیکر صدچاک شه تشنه زبان
«که شهیدان که اند اینهمه خونین کفنان؟»۲۴
جگر رود فرات از تفِ او سوزان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
ساربان است و بیابان و زنان بر شتران
خونِ خورشیدِ روانی به سرِ نیزه روان
اختران نیزه سوارانِ شبِ راهروان
ماه و خورشید به هم ساخته، در هم نگران۲۵
پای در سلسله، سر سلسلۀ مردان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
او که دربانی میخانه فراوان کرده است۲۶
نوش پیمانۀ خون بر سر پیمان کرده است
اشک را پیرهنِ یوسفِ دوران کرده است
چنگ بر گونه زده موی پریشان کرده است
در دل حادثه مجموعِ پریشانان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است