هدایت شده از ایزدپناه
ای کاش میشد گندمی باشم یا نان گرمی زیر دندانت یا پسته ای، یا مغز بادامی یا سیب سرخی بین دستانت ای کاش جای قطره های اشک آبی گوارا بر لبت بودم ای کاش جای داغ در سینه شمع فروزان شبت بودم ای کاش میشد مادری باشم با روی باز و یک جهان آغوش یا کاش میشد یک پدر باشم با کیسه هایی از غذا بر دوش ای کاش میشد مرهمی باشم بر زخم های تازه ی روحت ای کاش میشد خنده ای باشم بر روی لب ها جای اندوهت ای کاش میشد قوتی باشم تا استخوانت را برویانم یا کاش در رگهات میجوشید با هر نفس یک جرعه از جانم ای کاش میشد درد را بوسید یا گشنگی را لحظه ای خواباند یا تشنه بودن را فراری داد ای کاش میشد رنج را ترساند من کیستم؟ من کاش و ای کاشم من حسرتم من آه هرروزم من شعله ای کوچک در این دنیام هرروز با داغ تو میسوزم یک روز آخر با همین آهم تیشه بر این بنیاد خواهم زد من بر سر دنیای ساکت ها این رنج را فریاد خواهم زد: چشمان غزه اشک آلود است دستان غزه سست و بی جان است لبهای غزه خشک و بی رنگ است همسایه ی غزه مسلمان است! ◾ ◾ پ. ن : هر کودکی در غزه جان میداد بر جان ما یک زخم کاری بود جان می‌دهیم اما نمیمیریم ای کاش مردن اختیاری بود ریحانه_ابوترابی