حسین خنیفر
●زنگ ِ درنگ
وقتی خواستیم برای رسیدن به مصر از دل صحرا عبور کنیم
کیمیاگر گفت: شترت را بفروش و اسب بخر .
گفتم چرا ؟
گفت: شترها خیانتکارند!! تا آخرین لحظه راه می روند و ناگهان و بی خبر از پای در می آیند.
اما اسب خستگی اش را در طول مسیر گوشزد می کند و سوار، متوجه می شود که باید به اسب استراحت بدهد و آن را تیمار کند .
حالا
در سفر زندگی ،
تن ما ، همان شتر است .
تا شصت سالگی ، فکر می کنیم همان جوان بیست ساله و چابک و چالاکیم وخستگی ناپذیر . صبح تا شب مدرسه و اداره و کار و ...
باور نمی کنیم این بدن توانایی قبل را ندارد و
خیلی زود صاحبش را تنها می گذارد و می افتد.
چه بسیار دوستان و بستگانی را سراغ داریم که شاد و سرحال و قرص و محکم بوده اند و ناگهان بی هیچ عارضه و دلیل، جان به جان آفرین تسلیم کرده اند .
بی هیچ هشدار و بی هیچ بیماری.
یادمان باشد ،
مرگ با شیپور و بوق و کرنا نمی آید
پیامک اتمام بسته هم ارسال نمی کند.
امشب قبل از خواب کمی دقیق تر در آینه نگاه کن ،
تو آن آدم ده سال پیش نیستی .
اینقدر از تنت کار نکش .
ورزش کن
فکر کن
عبادت وخلوت با معبود
تفریح ومطالعه
و صله رحم را در ر نامه هایت قرار بده
اینقدر روح و روان را در معرض چالش قرار نده .
مرام داشته باش.
هم مرام اعتقادی وهم سیاسی
اما بند باز سیاست
و آلت دست سیاست بازان نشو
و دنیا را دو دستی نچسب...
هر چه درآمد بیشتر ، هزینه ها هم بیشتر .
این جملات را به خاطر بسپار :
هشتادسالگی ات را ببینی ولی دومیلیارد کمتر داشته باشی بهتر از آن است که در شصت سالگی ده میلیارد برای وارث به جای بگذاری ! که در خیلی از موارد فقط نسل تنبلی به بار آورده ای که میراث خواری بلدند وبس....
چند جمله ی آخر را چندبار بخوان و اندیشه کن .
این قافله ی عمر عجب می گذرد
دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی،غم فردای حریفان چه خوری؟
پیش آر پیاله را که شب می گذرد
بهوش
تا نرود عمر بر فسوس
ومبادا
کاروان رفت
وتو در خواب
وبیابان در پیش.....
🌺 مهارت های زندگی 🌺