🖋 فلسفۀ مقاومت در روزگارِ توسعه‌یافتگی-وابستگی قسمت 1 از 3 1. «زمان» در نزد حکما و عرفای مسلمان، واجد ساحات مختلفی است. فی‌المثل سیدحیدر آملی، عارف سدۀ هشتم هجری، از سه زمان کثیف، لیطف و الطف یاد می‌کند. با حذف ساحات مابعدالطبیعی از زمان و انحصار زمان به قلمروِ سوژۀ انسانی، زمان منحصر به مقوله‌ای کمّی و قابل محاسبه و کنترل برای انسان شد. زمان، شرط پدیدارهای سوژۀ کانتی است. در اینجا دیگر نه خبری از زمان لطیف و الطف است و نه وجود، مقدم بر زمان معنایی دارد، بلکه زمان، به¬همراه انسان، قدیم است. به تبع این درک از زمان، تاریخ نیز منحصر به تاریخ کمّی می‌گردد. از حیث آغاز، با این تحول عظیم، جهان ماقبل هبوط که زمانی غیر از زمانِ این‌دنیایی و غیر وابسته به سوژۀ انسانی دارد، از ساحات وجود حذف می‌شود و هبوط، همانطور که امیل دورکیم جامعه‌شناسی، در کتاب صور بنیادی حیات دینی و بسیاری د یگر متذکر شده‌اند، تبدیل به فرضیه‌ای می‌گردد که صرفاً در «قصه‌«‌های ادیان الهی، مقبولیت داشت و با ظهور علوم مدرن و خرافات‌زدایی از قصه‌های ادیان، دیگر معنایی ندارد. از حیث پایان تاریخ نیز، پایان تاریخ در نگاه دینی و مابعدالطبیعی، همواره در جایی ورای تاریخ کمّی و این‌دنیایی تعریف می‌شد که همواره باید مورد انتظار قرار می‌گرفت، در حالی‌که با حذف ساحت مابعدالطبیعی از زمان و تاریخ، لحظۀ پایان تاریخ نیز، درون‌ماندگار (Immanent) در تاریخ کمّی می‌شود. در این لحظه است که ایدۀ ترقی (the Idea of progress) به‌عنوان هستۀ اصلی نظریات و فلسفه‌های تاریخ غربِ مدرن در سدۀ هجده و نوزده سربر می‌آورد. ایده‌ای که با بسط منطقِ علوم طبیعی مدرن به قلمرو تاریخ، هم آغاز، هم میانه و هم پایان تاریخ را قابل محاسبه با سنجه‌های کمّی می‌داند. https://eitaa.com/mojtamaona/513