"جامعه نسوان را چه به این کارها!"
این جمله دقیقا میتواند به این معنی باشد که هرگز و ابدا عکاسی به درد من نمیخورد. یعنی سنت یزدی اصلا خوش ندارد یک زن دستانش را تا جایی که تاندونهایش کشش دارند دراز کند و یک زاویه از سوژه را عکس بگیرد. با چادر چاقچور و یال و کوپال ولو شود کف زمین و نمای ورودی یک مکان تاریخی را عکاسی کند. سر و گردن را تا جایی که سوراخهای بینیاش به جای چشمانش دیده شود کج کند گلدسته امامزاده را کامل کادر ببندد. یک جورهایی گاو پیشانی سفید باشد و سر و گوشش بجنبد برای شنیدن صدای سوژهها! چه در خلوت چه وسط بلبشوی جماعت...
در شرایطی که شدیدا معتقدم مامان باید شیرش را حلالم کند شک نشسته بود کنج مغزم و دلم را میلرزاند.
جز آن در موقعیتی نبودم که دوره عکاسی شرکت کنم. یک جورهایی اصلا رو نداشتم به کسی بگویم دارم جمع و جور میکنم از یزد بکَنم بروم بافق دوره عکاسی.
در یکی از نادرترین حالات زندگی از اعتبارهای قبلیام استفاده کردم. به جای گفتن "دوره عکاسی با موبایل" در لفافه گفتم دوره مربوط به امورات نویسندگی هست.
هنوز کار لنگ میزد. گیرم بروم. بچهها را چهطور دو روز توی اتاق هتل بکارم؟! دل پیش بچهها و عقل وسط فوکوس فولوی کلاس؟!
فکری شدم حتی بروم سراغ قرآن و استخاره کنم؛ خدایا! بمانم یا بروم؟! آیا به جان بخرم این همه حاشیه را!
"تجهیز به سلاح دفاع از باورها! "
تک جملهای که همه شکها را شست برد. دلم اینجا گیر بود.
مامان نمیداند ریشه این حرفهای عامیانه را کی زده!
همان نیمهشبها که اشک داغ از دو چشمش شره کرده که خدایا! بچه شیعهها را در راه خودت تجهیز کن!
حالا یک ساعت مانده از بافق برسیم خانه. راضیام. دوره جذابتر و مفیدتر از آنچه فکر میکردم بود!
دم بانیانش گرم؛ محفل نویسندگان منادی، استانداری یزد، فرمانداری بافق و تیم هنرمند عکاس بانو!
✍
#زهرا_عوض_بخش
محفل نویسندگان منادی👇
https://eitaa.com/monaadi_ir