وقتی به جمع صمیمانه سِره اضافه شد، گفتم کار تمام است. دورادور میشناسمش. نه همکلاسی بودیم نه توفیق شاگردی داشتهام. اما همینکه دیدمش کلمه منتقد بیپروا توی ذهنم شکل گرفت. شنیده بودم همکلاسیهایش آنقدر که از صاف شدن زیر تریلی انتقاد های او میترسیدند از استادشان هراس نداشتند.
زدم توی پهلوی بغل دستی و گفتم: «نقدهامونو غلاف کنیم که صاحابش اومد.»
هنوز ننشسته برگه های یادداشت را جلوی خودش ردیف کرد. چند دقیقهای بیشتر طول نکشید که نوبت به او رسید. چراغ میکروفونش روشن شد.
چهارتا برگه مربع شکل یک مربع بزرگتر را جلو رویش درست کرده بودند و هر از گاهی از آنها کمک میگرفت تا انسجام صحبت حفظ شود. از تشکر و تبریک و غبطه خوردن به حال نویسنده روحالله گذشت.
رسید به خودش، به اینکه چند روزی است توی کتاب غرق شده. گفت صفحه جدیدی از شناخت امام توی زندگیاش باز شده. مجذوب بود و متواضع...
نگاهم برای دقایقی متفاوت میشود به کتاب. شاید هم ما کتاب خوانهای حرفهای نیستیم که روح الله آنقدر ثقیل و عجیب افتاده...
✍
#مهدیه_مهدی_پور
محفل نویسندگان منادی👇
https://eitaa.com/monaadi_ir