#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت۸۳
نيمه شــب بود كه آمديم مسجد. ابراهيم با بچه ها خداحافظي كرد. بعد هم
رفــت خانه. از مادر و خانواده اش هم خداحافظي كرد. از مادر خواهش كرد
.براي شهادتش دعا كند. صبح زود هم راهي منطقه شديم
.ابراهيم كمتر حرف مي زد. بيشتر مشغول ذكر يا قرآن بود
رســيديم اردوگاه لشكر درشــمال فكه. گردان ها مشــغول مانور عملياتي
بودند. بچه ها با شنيدن بازگشت ابراهيم خيلي خوشحال شدند. همه به ديدنش
.مي آمدند. يك لحظه چادر خالي نمي شد
حاج حســين هم آمد. از اينكه ابراهيم را مي ديد خيلي خوشــحال بود. بعد
،از ســام و احوالپرسي، ابراهيم پرسيد: حاج حسين بچه ها همه مشغول شدند
!خبريه؟
حاجي هم گفت: فردا حركت مي كنيم براي عمليات. اگه با ما بيائي خيلي
.خوشحال مي شيم
حاجي ادامه داد: براي عمليات جديد بايد بچه هاي اطاعات را بين گردان ها
.تقسيم كنم. هر گردان بايد يكي دو تا مسئول اطاعات و عمليات داشته باشه
بعد ليســتي را گذاشــت جلوي ابراهيم و گفت: نظرت در مورد اين بچه ها
،چيه؟ ابراهيم ليست را نگاه كرد و يكي يكي نظر داد. بعد پرسيد: خُب حاجي
الان وضعيت آرايش نيروها چه طوريه؟
حاجي هم گفت: الان نيروها به چند سپاه تقسيم شدند. هر چند لشکر يك
.سپاه را تشكيل مي دهد
حاج همت شــده مسئول سپاه يازده قدر. لشــکر 27 هم تحت پوشش اين
.سپاهه، كار اطاعات يازده قدر را هم به ما سپردند
عصر همان روز ابراهيم حنا بست. موهاي سرش را هم كوتاه و ريش هايش
.را مرتب كرد. چهره زيباي او ملكوتي تر شده بود
،غروب به يكي از ديدگاه هاي منطقــه رفتيم. ابراهيم با دوربين مخصوص
منطقــه عملياتي را مشــاهده مي كرد. يك ســري مطالب را هــم روي كاغذ
.مي نوشت
تعدادي از بچه ها بــه ديدگاه آمدند و مرتب مي گفتند: آقا زودباش! ما هم
!مي خواهيم ببينيم
ابراهيم كه عصباني شده بود داد زد: مگه اينجا سينماست؟! ما براي فردا بايد
.دنبال راهكار باشيم، بايد مسير حركت رو مشخص كنيم
.بعد با عصبانيت آنجا را ترك كرد
.مي گفت: دلم خيلي شور مي زنه! گفتم: چيزي نيست، ناراحت نباش
پيش يكي از فرمانده هان ســپاه قدر رفتيم. ابراهيم گفت: حاجي، اين منطقه
.حالت خاصي داره
،خاك تمام اين منطقه رملي و نرمه! حركت نيرو توي اين دشت خيلي مشكله
!عراق هم اين همه موانع درســت كرده، به نظرت اين عمليات موفق مي شه؟
فرمانده هم گفت: ابرام جون، اين دســتور فرماندهي است، به قول حضرت
.امام: ما مأمور به انجام تكليف هستيم، نتيجه اش با خداست
٭٭٭
فــردا عصــر بچه هــاي گردان هــا آمــاده شــدند. از لشــکر 27 حضرت
.رسول يازده گردان آخرين جيره جنگي خودشان را تحويل گرفتند
💕join ➣
@montazar
🔹
#نشر_صدقه_جاریست 🔹
❣ سهم تبلیغی شما: حداقل ارسال به یک نفر❣👆