⭕️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️ 🕊 پیش شمارهٔ چهارم بی مقدمه ✨ برویم سراغ اصل مطلب، يکي از سرداران بزرگ این سرزمین، که مدیون رشادتهای او و امثال او هستیم حاج محمد طاهري است. محمد در روستاي مهدي آباد از توابع خلیل آباد کاشمر در خراسان به دنیا آمد. در روزگاری که هر نوجوان را به صفتي صدا میکردند که با او تناسب داشته باشد محمدِ ما را «شیخ محمد» صدا میکردند. او تحت تأثیر خانواده ساده و روستايي خودش و علماي آن دیار بود. محمد از چهارسالگي در مکتب خانه ابوتراب در روستا قرآن آموخت و سپس به دبستان رفت و تا ششم ابتدايي درس خواند، بعد از آن مشغول دامداري و کشاورزي شد، چرا که در روستا امکان ادامه تحصیل نبود. ذهن خلاق و استعداد عجيبي داشت، عاشق نقاشي بود و در مدت کوتاهی توانست فنون نقشه کشی و طرح قالی را یاد بگیرد. طراحي قالي کار هر کسی نبود. یک هوش سرشار و توانايي خاصي احتياج داشت. او از دامداري و طراحي، درآمد خوبي کسب مي کرد. به طوري که برخي، حسرت شرایط مالي محمد را میخوردند. شیخ محمد در اوایل دهه پنجاه راهي سربازي شد و سپس با دختر دایی‌اش ازدواج کرد. ازدواج آنها بسیار ساده و شاد، اما بدون گناه بود. او براي مراسم خودش شعری سرود و مجلس را با شادي و بدون گناه برگزار کرد. ملا غلامرضا (دایی محمد) از قاریان و ملاهاي باسواد آن منطقه بود. خداوند به شيخ محمد صداي خوبي عنایت کرد، او هم مداح و قاري مسلط قرآن شد. مدتي بعد زمزمه‌هاي انقلاب را شنید. او به جمع انقلابیون پیوست و با خان و خان بازي مخالفت کرد. زماني که فهمید عده اي از فقها نقاشي موجودات زنده را جایز نميدانند با وجود علاقه بسیار، کشیدن نقاشي را رها کرد. انقلاب پیروز شد در اولین انتخابات شورای روستا با اینکه نامزد نشده بود اما با شناختی که اهالي از او داشتند به عنوان رییس شورا انتخاب شد! سپس راهي کاشمر شد تا بتواند بهتر به خط امام و انقلاب کمک کند. او در سپاه کاشمر عضو شد که آن هم حکایت جالبی دارد. با شروع جنگ راهی جبهه شد مسئول دسته، مسئول گروهان، جانشین گردان، فرمانده گردان و سپس جانشین فرماندهی تیپ امام صادق(علیه السلام) را برعهده داشت. از او دعوت شد تا در رسته‌هاي مديريتي کلان در سپاه تهران مشغول شود اما قبول نکرد. حاج محمد خاطرات بسیاری دارد که در ادامه خواهید خواند، اما او در آخرین روزهاي سال ۱۳۶۳ و در ۲۹ سالگي مهمان پروردگار شد و با دوست صميمي‌اش حاج عبدالحسین برونسي به بهشت پروردگار رفتند. اما نه براي همیشه! آنها مرتب به میان اهل دنیا مي آيند!! حدود بیست سال از شهادت حاج محمد طاهری گذشته بود که یک نفر از اهل دنیا برای چند روزی مهمان او شد، آري درست خواندید! چند روز مهمان او در بهشت شد و برگشت! پسرش چند روزي مهمان پدر شد و بر گشت تا براي ما از مهماني عندَ ربِّ الشُهدا و از بهشت پروردگار بگوید. او برگشت تا تلنگری براي ما باشد که بدانیم بهاي وجودي ما بهشت است و شهدا زنده اند. خيلي طولاني شد. ببخشید. میخواستم مقدمه چینی نکنم تا سریع به سراغ اصل مطلب برویم. اما شاید این مطالب لازم بود.۱ ________________________ ۱_ وقتي براي آخرين بار براي مصاحبه راهي مشهد شدیم، در عالم رویا مشاهده کردم که در مقابل شهید طاهري قرار گرفتم. خيلي خوشحال شدم یقین داشتم که شهدا زنده اند. سؤالی در مورد خاطرات ایشان داشتم قبل از اینکه بپرسم ایشان جلو آمد و سلام کرد. بعد گفت: براي جواب سؤالت به برادر ... مراجعه کن، بعد به يکي از رذائل رفتاري من اشاره کرد و گفت فلان کار را دیگر انجام نده! (نویسنده) ♨️ ادامه دارد... 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59